علی
شاکری زند
نگاهی
به رفتار سیاسی
سران جبهه ملی
در
ماههای پیش
از انقلاب
ــــــــــ
اختلاف
از کجا آغاز
شد
و
کدامیک
تکروی
کردند؟
دکتر
صدیقی، دکتر
بختیار،
دکتر سنجابی؟
*
سخنرانی
به مناسبت
صدمین
سال تولد
دکتر شاپور
بختیار
در
جلسه ی
بزرگداشت
از
طرف نهضت
مقاومت ملی ایران
بخش یکم
خط مشی
رسمی جبهه ملی
ایران
در
آخرین ماه های
نظام
مشروطه؛
اتهام
تکروی
در
طول همه ی
سالهایی که
از انقلاب
اسلامی
گذشته کسانی
که متوجه خطای
خود در پشتیبانی
از مرحله ی
اسلامی شدن
آن شده
بودند، یا متوجه
این خطا شده
بودند که از
شاپور بختیار
و تشکیل دولت
ملی او پشتیبانی
نکرده
بودند، برای
تشفی خاطر
خود، اول در
برابر وجدان
معذب، و بعد
در برابر تاریخ
و مردم، به
انواع
و اقسام
معاذیر
متوسل شده
اند. در این
گفتار به چند
نوع از این
برخورد ها
رجوع خواهم
داد و سپس
کوشش خواهد شد
تا نشان داده
شود چرا این
برخوردها،
حتی آنجا که
از روی سوء نیت
نیست، باز هم
نادرست و در
نتیجه غیرعادلانه
است.
بعضی
البته هنوز
هم از
روی اشتباه،
ولو اینکه این
اشتباه
همراه با حسن
نیت باشد، و
نه همراه با
غرض شخصی، علیه
تصمیم آن روز
بختیار
دلائلی از این
نوع می آورند
که او نسبت به
جبهه ملی تکروی
کرده است. یک
نمونه از این
اشخاص نویسنده
ی ارجمند آقای
محسن یلفانی
است که در
مقاله ای در
دفاع حقگویانه
ی خود از خدمات
تاریخی جبهه
ملی، آنجا که
به دکتر بختیار
می رسند قبول
تشکیل دولت
از جانب او را یک
تکروی تشکیلاتی
می خوانند.
این
مقاله ی ایشان
بیش از یک سال
پیش به
مناسبت یادبود
هوشنگ
کشاورز صدر
در خبرنامه ی
گویا منتشر
شده بود.
در
آن، پس از تحلیلی
از گذشته ی
جبهه ملی ایران
و فراز و نشیب
های بزرگ آن،
و دفاعی که به
حق از خدمات
آن و در پاسخ
به مغرضان
صورت می گیرد،
از جمله
عبارات زیر
را نیز می
خوانیم:
«... سازش
کریم سنحابی
با آیتالله
خمینی، شرطها
و تردیدهای
غلامحسین صدیقی
در پذیرفتن
نخستوزیری
شاه، و مهمتر
از همه،
اشتباه مرگبار
شاپور بختیار
در پذیرفتن
همین مسئولیت،
که نتیجه ی از
پیش آشکار آن
نه حتّی یک
دولت
مستعجل، که
تنها یک دولت
محلّل بود،
نشانههای
تراژیک
تنگنا و
انزوائی بود
که نیروهای
گریزنده از
مرکز در طول
دههها
برجبهۀ ملّی
تحمیل کرده
بودند.»
نمونه
ی دیگری که می
توان در این
زمینه ذکر
کرد، فرزند
مرحوم دکتر
سنجابی، آقای
سعید سنجابی
است که البته
اگر به بیان
واقع بینانه ی
موضوع
پرداخته
بودند، از
آنجا که این
کار از جانب ایشان
نیازمند بیطرفی
کامل، ولو به
زیان پدر
ارجمندشان،
می بود، و
فراموش کردن
نسبت پدر و
فرزندی با
مرحوم دکتر
سنجابی در این
مورد را در بر
داشت، می
توانست در
خور ستایش
باشد؛ اما
متأسفانه ایشان،
به عکس، جانب
پدر محترم را
گرفته، به
نقل قول هایی یک
جانبه از آن
مرحوم اکتفا
نموده،
شاپور بختیار
را محکوم
دانسته اند. پیداست
که در این
مورد دیگر نمی
توان مانند
مورد آقای محسن
یلفانی این
کار را به
حساب بیطرفی
گذاشت.
ایشان در
مقاله ای برای
رادیو فردا،
به تاریخ ۱۹
مرداد ۱۳۹۰،
از جمله چنین
می نویسند:
«ا
رزش تاریخی این
مطالب [منظور
بخشی از کتاب
خاطرات دکتر
سنجابی است]
در این است که
موضوع نخست
وزیری دکتر
بختیار را در
بستر تاریخی
خود و از دیدگاه
تشکل و گروهی
ارائه می کند
که ایشان
موقعیت خود
را برای دریافت
پیشنهاد
مسئولیت، مدیون
عضویت در آن
سازمان سیاسی
بود.»
آقای سعید
سنجابی منکر
آنچه«صدور
اعلامیه ی سه
ماده ای در
پاریس» می
نامد، و ما هم
آن را همینطور
می نامیم، نمی
شود؛ می گوید: «
دکتر سنجابی
پس از بازگشت
از پاریس و صدور
اعلامیه
معروف سه
مادهای که
به دنبال دیدار
با آیت الله
خمینی
انتشار یافته
بود، الی
آخر...»
و پس از
اشاره به
بازداشت آن
مرحوم پس از
بازگشت از
پاریس و
مرحوم فروهر یادآوری
می کند که تیمسار
مقدم آنان را
نزد شاه می
برد و از قول
دکتر سنجابی
جملات زیر را
نقل می کند که :
«"بنده متوجه
بودم که او
[شاه]
انتظاردارد
که راجع به
اقدامات ما
در پاریس و
اعلامیه ای
که صادر شده
توضیحی به ایشان
بدهم. من به
طور اجمال
مذاکراتی [را]
که در پاریس
با آقای خمینی
راجع به
حکومت اسلامی
و مجاهدات
علما و مراجع
تقلید که برای
برقراری
مشروطیت
شده بود
گزارش دادم و
راجع به
اعلامیه پاریس
گفتم که
در این
اعلامیه بیان
شده که نظام
حکومت ایران
امروزه
برخلاف
قانون اساسی
و اصول مشروطیت
از بین
رفته و
بنابراین
فاقد پایگاه
قانونی است و
این مطلب
تازهای نیست
که ما بیان
کرده باشیم.
از اول که در این
مبارزات
وارد شده ایم
همیشه گفتهایم
که شاه وقتی
موضعش قانونی
است که بر طبق
قانون اساسی
سلطنت بکند
نه حکومت. و در
ماده دوم هم
برای اینکه
هر ابهامی را
رد کرده باشیم،
تصریح کردهایم
تا
وضع بدین کیفیت
باشد ما از
شرکت در هر نوع
حکومتی
معذور خواهیم
بود.»[همه ی تأکید
ها، خاصه بر
ضمیرهای اول
شخص جمع،
از نویسنده ی
این گفتار
است]
اینجا باید
خاطرنشان
کرد که
برخلاف گفته ی
مرحوم دکتر
سنجابی اینها
البته مطالب
تازه ای هم
بود؛همانطور
که خود ایشان
اضافه کرده
بودند پیش از
آن جبهه ملی
همیشه می گفت
شاه باید
سلطنت کند نه
حکومت اما نمی
گفت «نظام
حکومت ایران
فاقد پایگاه
قانونی است»،
زیرا پایه ی
قانونی نظام
حکومت ـ استیت
ـ همان قانون
اساسی بود که
فقط از آن تخطی
می شد نه آنکه
محو شده
باشد، و باید
فقط بار دیگر
عیناً و به
تمام و کمال اجرا می
شد، نه آنکه
به دور
افکنده شود! مشروطه
خواهان
هنگامی که
تهران را از
دست قزاقان لیاخوف
درآوردند
البته
محمدعلیشاه
را که فرمان
به توپ بستن
مجلس را داده
بود خلع
کردند اما
قانون اساسی
مشروطه را که
فتح تهران
برای نجات آن
بود با
مراجعه به
آراء مردم به
دور نیافکندند!
به
علاوه، اگر
معنای ماده ی
دوم اعلامیه ی
ایشان در پاریس
این بود که «
تا وضع بدین کیفیت
باشد ما از
شرکت...» می بایست
با قبول شرایط
جبهه ملی از
طرف شاه یعنی
قانونی شدن شیوه
ی اداره ی
مملکت مانع
برای تشکیل
دولت ملی
مرتفع شده
باشد؛ اما می
بینیم که
گذشته از این
که آن زنده یاد
خود را در
برابر خمینی
متعهد ساخته
بود، در
رفتار وی چه
نسبت به زنده یاد
دکتر صدیقی
چه در مورد
دکتر بختیار
چنین نشد و علی
رغم آمادگی
شاه برای پذیرش
این شرایط و
حتی بیشتر از
آن در تشکیل
دولت ازطرف
جبهه ملی
طفره رفته می
شد.
باز از
قول آقای سعید
سنجابی، به
نقل از مرحوم
دکتر سنجابی
خطاب به شاه،
می خوانیم:
"... و
بالاخره در
ماده سوم
اظهار شده که
«حکومت ایران
و اساس حکومت
باید بر طبق
اصول
دموکراسی و
موازین
اسلامی بوسیله
یک رفراندم و
با مراجعه به
آراء عمومی
که مرجع نهایی
است معین و
معلوم بشود»
و در این ماده
ما یک نحو
حکومت خاصی
را تعیین
نکردهایم... و
به نظر بنده
خود این نکته
حائز اهمیت
فوقالعاده
است زیراکه
حکمیت و مرجعیت
این کار به
ملت واگذار
شده است." (ص ۳۰۷)
البته،
برخلاف ظاهر
امر، این نه یک
باریک بینی
استادانه ی
حقوقی، بلکه
نوعی راه برای
توجیه از دو
طرف بوده است.
زیرا در صورتی
که کشور دارای
قانون اساسی
بود و پیش از ۲۸
مرداد و بویژه
پس از آن
دائماً
خواست جبهه
ملی و همه ی ملیون
و آزادیخواهان
ایران
بازگشت به
قانون اساسی
بود که در
برنامه ی
جبهه ملی هم
بدان قید شده
بود، طرح
کردن بحث یک
همه پرسی که
خواست آقای
خمینی بود،
البته هم با
وجود قانون
اساسی در
تناقض بود و
هم با برنامه ی
جبهه ملی که
ملت برای آن
سالیان دراز
فداکاری
کرده بود و
قربانی داده
بود. می بینیم
این به
اصطلاح عبارات
دوپهلو
عملاً یک
پهلو بیشتر
نداشته و آن
اعلام ابطال
قانون اساسی
مشروطه بوده
بدون اینکه این
تصمیم در جایی
گرفته شده
باشد که
قانون پیش بینی
کرده بود و
طبق روش
قانونی هم
گرفته شده
باشد، یعنی
روشی که به
معنی لغو خود
قانون اساسی
از بنیاد و در
خلاء نبوده
باشد، ولو با
مراجعه به آراء
عمومی بوده
باشد.
باید
دانست همه
پرسی برای تغییر
قانون اساسی
هم، در کشور
هایی که این
کار را می
کنند، در
صورتی است که یا
نظامی از
اساس برچیده
شده باشد،
مانند ایتالیای
پس از جنگ دوم
که حکومت آن
در جنگ با
متفقین شکست
خورده و برچیده
شده بود، یا
قانون اساسی
دیگری، اما
از طریق
قانونی
نوشته شده
باشد و پس از
اطلاع ملت از
جزئیات و
چگونگی آن،
از راه همه
پرسی نسبت به
این جزئیات،
پس از تصویب
جزئیات در یک
مرجع قانونی،
همه پرسی می
شود؛ مانند
تصویب قانون
اساسی جمهوری
پنجم فرانسه
که پس از نخست
وزیری ژنرال
دوگل در سال ۱۹۵۸
بنا به رأی
مجلس، توسط هیئتی
که دولت او تعیین
کرده بود تدوین
شده ابتدا به
تصویب دولت
قانونی رسیده
بود و سپس
توسط همان
دولت قانونی
به رآی ملت
گذاشته شد.
سپس شرحی
از قلم دکتر
سنجابی
درباره ی
چگونگی رسیدن
خبر نخست وزیری
دکتر بختیار
به ایشان و
دوستان دیگرشان
داده شده، که
در آن دکتر
بختیار متهم
به تکروی می
شود ـ اتهامی
که من بعداً
درباره ی آن
توضیحات دیگری
می دهم ـ پس از
آن از قول آقای
سعید سنجابی
چنین می خوانیم:
«متأسفانه
آقای دکتر
بختیار نه
تنها با تک روی
خود از جمعی
که به آن تعلق
داشت فاصله می
گیرد... بلکه با
تعجیل در نیل
به اهداف شخصی،
با زیرپا
گذاشتن نظر
همرزمان
سابق که بنا
بر خیرخواهی
نسبت به
سرنوشت کشور
خواستار ایجاد
جامع ترین
ائتلاف و
تفاهم برای
خروج کشور از
بحران بوده
اند، امکان
کامیابی خود
در این راه را
به شکل چشمگیری
کاهش می دهد.»
کدام
امکانات؟
همان امکاناتی
که حال دیگر
تجربه ی تلخ
تاریخی نشان
داده است که
در صورت تسلیم
به آقای خمینی
در هر حال نه
صفر، بلکه مطلقاً
منفی بوده
است. چه آقایان
خودشان هیچیک
نتوانستند هیچکاری
از آن طریق
بکنند؛ اگر
بگویند جبهه
ملی دیگر
امکاناتش را
از دست داده
بود، این را
درباره ی
نهضت آزادی
نمی توانند
بگویند زیرا
امروز بخوبی
می دانیم که
نه فقط پیشنهاد
نخست وزیری
در همان نوفل
لوشاتو به
مهندس
بازرگان در
زمان سفرش به
پاریس، و علی
رغم اکراه آن
مرحوم، به او
داده شده
بود، بلکه حتی
عده ای از
اعضاء دولت
او را هم طرفین
تعیین کرده
بودند؛ یعنی
اینکه در هر
حال آقای خمینی،
هیچ حسابی
برای جبهه ی
ملی باز
نکرده بود
که با آن حساب
می شد از نابودی
قانون اساسی
مشروطه به
دست او جلوگیری
شود؛ و تنها
راه برای این
مقصود
ممانعت از
افتادن قدرت
به دست او بود.
و سپس
باز می خوانیم: «این
حرکت
خودسرانه ی
دکتر بختیار
به اخراج او
از جبهه ملی و
رد همکاری با
دولت وی از
طرف افراد
سرشناس جبهه
ملی منتهی شد.»
اما، نتیجه
ی این عدم
همکاری،
مانند عدم
همکاری با
دکتر صدیقی،
باز همان شد
که مجبور
شوند در دولت
موقتی، تعیین
شده از طرف
آقای خمینی و
به سرپرستی
مرحوم
بازرگان، و فاقد هرگونه قدرت و
اختیار شرکت کنند؛
دولتی که برای
تشکیل آن رضایت
همراه با
اکراه مهندس
بازرگان، زیر
فشار خمینی و
اطرافیان وی
از یک طرف و
کادرهای
نهضت آزادی،
از جمله خود
دکتر ابراهیم
یزدی از طرف دیگر،
بر مهندس
بازرگان، از
او گرفته شده
بود، و فهرست
اعضاء اصلی
آن در نوفل
لوشاتو با
نظر آقای خمینی
تعیین شده
بود.
حال برای
آنکه بدانیم
باب بحث تاریخی
در این زمینه
در خود جبهه
ملی ایران
هم، که من
خود نیز
همواره عضوی
از آن بوده ام
و هستم،
بازشده است
به مورد سومی
اشاره می کنم.
در میزگردی
به ابتکار
روزنامه ی
بهار که
درباره "نوع
ملی گرایی
جبهه ملی"
برگذار شد،
از طرف یکی از حاضران
سخن از آن
جمله به این
رسید که با
توجه به نوع
"ملی گرایی"
جبهه ملی
اختلاف نظر و
روش میان
دکتر سنجابی
و دکتر بختیار
در ماه های پیش
از انقلاب از
چه عاملی
سرچشمه گرفت.
این شرکت
کننده از
جمله گفته
بود:
«جبهه
ملی بعد از
مصدق هیچوقت
در قدرت قرار
نگرفت ولی در
آستانه
انقلاب بعد
از رد پیشنهاد
شاه از سوی
دکتر صدیقی،
بختیار نخستوزیری
را پذیرفت. در
اساسنامه
قبلی جبهه ملی
تبعیت از
قانون اساسی
مشروطه آمده
است. بختیار
هم رفت نخستوزیر
سیستم
مشروطه شود
که به زعم او
منحرف شده
بود، اما نتیجهاش
انشقاق در
جبهه ملی بود.
دلیل این
انشقاق چه
بود؟ البته میخواهم
روشن شود که
ملیگرایی
اصالتش در یک
حرکت سیاسی
چطور روشن میشود؟
مثلا چرا کریم
سنجابی آنطور
عمل کرد و بختیار
طور دیگری؟ اینها
هر دو ملیگرا
بودند و سالها
در یک مرام سیاسی
اشتراک
داشتند؛
نبودند؟
چرا؛ این برایم
تبدیل به
پرسش شده، به
این خاطر که
اگر ملیگراترین
ملیگرایان
ما که اعضای
جبهه ملی
بودند در
برههای در
روش و فهم از
ملیگرایی
دچار اختلاف
میشوند، طبیعی
است که...»
آقای
دکتر حسین
موسویان رییس
هیئت اجرائی
جبهه ملی ایران،
که، گرچه
آشناییم با ایشان
حضوری نیست
اما غایبانه
به ایشان
ارادت دارم،
در پاسخ سؤال
کننده، پس از
شرحی از کوشش
های مکرر شاه
در گذشته های
دور برای جدا
کردن برخی از
همکاران
دکتر مصدق از
آن زنده یاد
سخن را به
دکتر بختیار
می رسانند و می
گویند:
«... در
آستانه
انقلاب باز این
وضع تکرار
شده بود. در چنین
تنگنایی بود
که باز دست به
دامن جبهه ملی
شد. دکتر
سنجابی نخستین
فردی بود که شاه
خواست با او
ملاقات کند.
سنجابی اما
همان پاسخهای
قبلی را مطرح
کرد؛ اجرای
قانون اساسی
و رعایت حقوق
ملت که شامل
آزادی
مطبوعات،
اجتماعات،
احزاب و
انتخابات
آزاد و... بود.
شاه نپذیرفت
و دکتر صدیقی
هم به همین
ترتیب در
ملاقات با شاه
حرفهای
مشابه سنجابی
را تکرار کرد
و نخستوزیری
را نپذیرفت.
بختیار اگر
با هر ایدهای
قبول نخستوزیری
کرد در حقیقت
کاری شخصی
بود و جنبه
تشکیلاتی
نداشت.»
همنیجا
بلافاصله یادآوری
کنم که شرایط
دکتر صدیقی
با سخنانی که
از دکتر
سنجابی در
بالا از قول
خود آن مرحوم
نقل کردیم
تفاوت بسیار
داشت، و به
علاوه این
شرایط برای
پذیرش نخست
وزیری بود نه
دستاویزی
برای رد آن! و
بعداً نشان می
دهم که مهم ترین
عاملی که به
انصراف دکتر
صدیقی کمک
کرد حمله ای
بود که از طرف یاران
دیرین او در
جبهه ملی به وی
شد، از جمله
گفتن اینکه
نامبرده
سالها بوده
که دیگر عضو
جبهه ملی
نبوده است و
امثال این قبیل
سخنان نابجا!
و نیز اینکه
شروط دکتر
بختیار هم حتی
از شروط دکتر
صدیقی سخت تر
بود.
و
آقای دکتر
موسویان
درپاسخ به این
نکته ی سؤال
کننده که
«
ولی منتقدان
جبهه ملی میگویند
او براساس
آموزههای سیاسی
ملیگرایی،
ملیگرایانهتر
عمل کرد؟...»
اضافه می
کنند:
«من
تصورم از یک
فرد تشکیلاتی
این است که
کارش باید
تشکیلاتی
باشد، یعنی
باید با
همفکری و
هماهنگی و
مشورت با
سازمان
متبوعش صورت
بگیرد. بختیار
براساس نظر
شخصیاش عمل
کرد که نتیجهای
هم نگرفت و این
را هم از یارانش
مخفی نگه
داشته بود. من
شنیدم که روزی
شورا تشکیل
شده بوده و
بختیار هم در
آن جلسه شرکت
کرده بود.
اواسط همان
جلسه ی شورا
اعلام میکند
که من کار
دارم و باید
به جای مهمی
بروم که
ملاقات با شاه
بود. در حالی
که سنجابی به
عنوان شخص
اول جبهه ملی
در آن زمان
تمام مسائل
را با شورا در
میان میگذاشت
و با این
مشورتها دیدگاه
همه را اعلام
میکرد.»[تأکید
ازنویسنده ی
این گفتار
است.]
در
این وقت آقای
عبدالعلی ادیب
برومند بار دیگر
وارد بحث شده
چنین می گویند:
«من با یک
جای این حرف
شما موافق نیستم.
چون من آن
زمان[
درزمان
مسافرت دکتر
سنجابی به
پاریس] در
شورا بودم و
او یکبار
مشورت با
اعضا را نادیده
گرفت. سنجابی
دعوتی شده
بود که به
کنگره سوسیالیستها
در آلمان [
کنگره ی بین
الملل سوسیالیست،
در کانادا]
برود اما در
پاریس فسخ عزیمت
کرد و به شورا
اطلاع نداد.
در همان پاریس
عدهای به ایشان
گفته بودند
که وقتی قرار
است وزیر
خارجه انگلیس
به کنگره
برود مناسبت
ندارد که شما
هم بروید. او
هم آقای
لباسچی را به
عنوان نماینده
به کنگره
فرستاده بود
و خودش در
پاریس مانده
بود و آن بیانیه
معروف را از
آنجا با
عنوان جبهه
ملی صادر کرد.»[ت. ا.]
شاید این
نخستین باری
باشد که این
بحث از طرف
مسئولان
تراز بالای جبهه
ملی داخل
کشور باز می
شود.
در جای دیگری
نیز آقای
برومند این
موضوع را تأیید
می کنند، و آن
مصاحبه ای
است با
روزنامه ی
شرق که در آن
چنین می خوانیم:
«(...) شاه
همه احزاب را
تعطیل و در
حزب رستاخیز
ادغام کرد و
گفت هر کس نمیخواهد
همین فردا
کشور را ترک
کند!
این
اظهارنظر خیلی
متکبرانه
بود؛ یعنی چه
که هر کس نمیخواهد
در این حزب
باشد از
مملکت برود! این
حرفها و
رفتارها
محبوبیتی
برای شاه باقی
نگذاشت. ۲۸ مرداد ۱۳۵۶
هم جشن گرفت و
تا آن موقع هم
از جبهه ملی کینه
داشت. اما آن
اواخر که آقایان
آموزگار، شریف
امامی و
ازهاری هیچ
کاری را
نتوانستند
سامان دهند و
جلوی سیل
مردم را بگیرند
دست به سوی
جبهه ملی
دراز کرد.
البته
دکتر سنجابی
زمانی که به
پاریس رفت از
موقعیت خوبی
برخوردار
بود و دید که
در میان ملیون
یکهتاز
معرکه است
برای همین
بدون مشورت
با شورای
مرکزی جبهه
ملی آن اعلامیه
سه مادهای
را داد.»[ت. ا.]
«دکتر
صدیقی هم
اعتقاد داشت
که شاه باید
در ایران
بماند، بخشی
از دارایی
خود را به
مردم ببخشد و
قشون را
کاملاً در
اختیار دولت
قرار دهد،
اما شاه قصد
خروج از ایران
را داشت به همین
دلیل دکتر صدیقی
هم پیشنهاد
نخست وزیری
را نپذیرفت.
در ضمن
خودم از دکتر
صدیقی شنیدم
که گفت به شاه
گفتم شما باید
در ایران
بمانید چون
اگر بروید،
ارتش در وادی
چه کنیم چه کنیم
قرار میگیرد
و بلاتکلیف میماند
و چه بسا که
تسلیم جریانات
حادث بشود و
اگر در تهران
نمیمانید و
ملاحظاتی
دارید به کیش
بروید ولی باید
در خاک ایران
بمانید.»
(روزنامه
شرق ۱۹
بهمن ۱۳۹۲)
و همین بحث
است که اکنون
من آن را در اینجا
ادامه می دهم.
در سال ۱۹۵۷
وضع کشوربه
شدت وخیم شده
بود. سازمان
های ملی که در
زیر ضربات
سرکوب از
سازماندهی نیروی
اعتراض مردم
بازمانده
بودند، با
آنکه از طریق
نامه ی
سرگشاده ی
رهبران جبهه
ملی، دکتر
سنجابی،
دکتر بختیار
و داریوش
فروهر به
شاه،
درخردادماه ۱۳۵۶
اعتراض و
مبارزه ی علنی
را از
سرگرفته
بودند، و با
تجمع در
کاروانسرا
سنگی و حمله ی
ساواک به آن،
به ادامه ی آن
کوشیده
بودند، در
برابر نیروی
سازمان های
مذهبی که از
نهایت آزادی
بهره برده
بودند، رفته
رفته ابتکار
عمل را ازدست
می دادند.
شبکه های وسیع
سازمان های
اخیر با رجوع
به نوعی از
احساسات
مذهبی کور در
میان قشرهای
غیرسیاسی
مردم مشغول
به کار شده
تظاهرات وسیعی
در همه ی
شهرها به راه
انداخته
بودند. در آن
مرحله طبیعی
بود که
مخالفان دیکتاتوری
از نظاره
ناتوانی شاه
از
فرونشاندن این
تظاهرات
احساس خرسندی
کنند. اما این
شبکه ها رفته
رفته، با
اقدام به عملیات
تروریستی
چهره ی دیگر
خود را نیز
نشان می
دادند.
روز شنبه
۲۸
مرداد
هواداران آیت
الله خمینی
با آتش زدن سینما
رکس آبادان،
بیش از ۵۶۰
تن از
تماشاگران
را سوزاندند.
در این واقعه
نزدیک به ۵۰۰ کودک،
زن و مرد جان
باختند. این
خشنترین
اقدام
انقلابیون
از آغاز فعالیت
آنها در هشت
ماهه ی پیش از
آن بود، اما
نه تنها
اقدام آنان
از این نوع. یک
روز پیش تر با
به آتش کشیده
شدن سینما آریانای
مشهد، تنها
سه تن زنده
زنده سوخته
بودند. مورد
آتش سوزی سینما
رکس آبادان
واقعه ی
منفردی
نبود؛ در آن
سال هفته ای
نگذشته بود
که یک سینما، یک
بانک یا یک
رستوران را
آتش نزده
باشند. برای
امثال من در
خارج از کشور
این وقایع
نامحسوس
بود، جز سینما
رکس که به دلیل
دامنه ی
فاجعه به گوش
ما رسید؛ اما
ناظران سیاسی
داخل کشور باید
متوجه می
شدند که نیروهایی
که دست به این
اعمال می
زدند نیروهای
مخوفی بودند
که پیشرفت
کار آنها می
توانست همه ی
اساس و هستی
کشور ما را
تهدید کند. طبیعی
است که کسانی
که در دوران
گسترش فاشیست
ها در ایتالیا
و بخصوص نازی
ها در آلمان این
دو پدیده را
از نزدیک و با
دقت نظاره
کرده بودند
برای فهم
خطرات ظهور و
صعود چنین نیروهایی
ورزیده تر
بودند.
در
ماههای شهریور
و مهر
اظهارات و
مصاحبه های زیادی
از سوی سران
جبهه ملی
صورت می گرفت
که بازگشت به
همه ی آنها بسیار
آموزنده است
اما اینجا میسر
نیست. اینجا
شاید بتوان
به دو یا سه
مورد آنها
اشاره کرد.
اظهارات
دکتر سنجابی
به روزنامه ی
لوموند در
تاریخ ۴
اکتبر ۱۹۷۸
برابر با ۱۴
مهرماه ۱۳۵۷. در اواسط
مهرماه ۱۳۵۷
دکتر سنجابی
اذعان می کند
که برای او
دفاع از
برنامه ی
جبهه ملی نیاز
به شجاعت
دارد. و اضافه
می کند «ما دیگر
جرأت نمی کنیم
از سلطنت
مشروطه، با
اینکه در
برنامه ی
ماست، سخن
بگوییم.» [ت. ا.]
این روزنامه
در این تاریخ
از قول دکتر
کریم سنجابی
چنین نوشته
بود:
«ـ "نه؛
هیچ مصالحه ای
نه با آقای شریف
امامی امکان
پذیراست، نه
با شاه. وعده
های جدید لیبرالیزاسیون(برقراری
آزادی) به هیچ
وجه قانع
کننده نیست.
چیز ملموس تری
[از طرف شاه] لازم
است. حکومت
به دنبال دفع
الوقت است.
شاه سیاستش
را تغییر
نداده است.
اگر صمیمیت
داشته باشد
باید برای
نجات تاج و
تخت خود امتیاز
بدهد. مسئله ی
مهم سلطنت
است. چگونه باید
آن را حل کرد؟ یک
سال پیش[حل این
مسئله] دشوار
نبود [زیرا] در
آن زمان کافی
بود که قانون
اساسی بطور
دقیق و کامل
اجرا شود.
اکنون کار پیچیده
شده است: اگر
دوازده ماه پیش
برای انتقاد
از شاه شجاعت
لازم بود
امروز برای[دفاع
از سلطنت
مشروطه...] نیاز
به شجاعت
وجود دارد.
اصل مسئله در
اینجاست. ما دیگر
جرأت نمی کنیم
از سلطنت
مشروطه، با اینکه
در برنامه ی
ماست، سخن
بگوییم."» [ت. ا.]
روزنامه ی
لوموند
اضافه می کند:
«"گوینده
ی این سخنان
آقای کریم
سنجابی، وزیر
مصدق و دبیرهیئت
اجرائی جبهه
ملی است، که
مدعی پیروی
از آن رهبر قدیمی
بوده خود را "
وارث اصول
انقلاب
مشروطه و
نبرد برای ملی
شدن صنایع
نفت " می
داند...»[ت. ا.]
امیدوارم
وقت آن بماند
تا بعداً به
معنی این
اظهار اخیر
بپردازیم.
تاریخ آن مهم
است زیرا
قرار ملاقات
با جمشید
آموزگار که
در زیر به آن می
رسم در حدود
همین تاریخ
است.؛ شاید کمی
بعد از آن.
در اظهارات
دیگری سران
جبهه ملی چون
دکتر سنجابی،
دکتر بختیار
و داریوش
فروهر آمادگی
خود برای در
دست گرفتن
امور کشور از
طرف جبهه ملی
را اعلام می
کردند!
مثال هایی
از سخنان آن
زنده یادان
پیش
از آن روز ششم (۶) شهریور،
دو روز پس از
استعفای
آموزگار
وحدود ۵
هفته پیش از
تماس دکتر
بختیار با
نامبرده،
جبهه ملی
خواست های ۱۲
گانه ی خود را
اعلام کرده
بود.
دوشنبه
ششم شهریور ۱۳۵۷
هجری خورشیدی
برابر بیست و
هشتم اوت ۱۹۷۸ میلادی۱۲ خواست
جبهه ملی
اعلام شد
جبهه
ملی ایران،
پس از
مذاکرات
طولانی میان
رهبران
جبهه، نظرات
خود درباره
شرایط جاری
و خواستهای
خود را اعلام
کردند.
این
اطلاعیه
دولت شریفامامی
را نیز محکوم
کرد. خواستههای
دوازدهگانه
جبهه ملی به این
شرح است:
● سازمان
اطلاعات و
امنیت کشور
منحل شود.
● صلاحیت
دادرسی ارتش
برای رسیدگی
به اتهامات غیرارتشیان
به کلی لغو
شود.
● استقلال
قوه قضایی به
معنای واقعی
کلمه به وجود
آید.
● آزادی
همه زندانیان
سیاسی با هر
مرام و صرف
نظر از نوع و میزان
محکومیت
● همه
تبعیدشدگان
سیاسی خارج و
داخل کشور به
شهرها و
روستاهای
خود
بازگردند.
● دادن
اجازه
بازگشت به کلیه
راندهشدگان
سیاسی به
خارج از ایران
● آزادی
اندیشه و
گفتار، آزادی
قلم و
اجتماعات به
طور کامل
برقرار شود.
● همه
حزبها و جمعیتهای
سیاسی بدون هیچ
انحصاری
آزادی فعالیت
داشته باشند.
● روزنامهها
و مجلههایی
که در گذشته
دور یا نزدیک،
امتیازشان
لغو شده،
اجازه
انتشار یابند.
● به
اتحادیههای
صنفی و سندیکاهای
کارگری آزادی
عمل داده شود
و بساط
دستگاههای
تحمیلی چون
«اتاق اصناف» و
«سازمان
کارگران» برچیده
شود.
● مسببان
و عوامل
«کشتار جمعی» مردم
بیدفاع در
هر مقام که
هستند، فوری
تعقیب شوند و
به شدت کیفر یابند.
● از
محکومان
دادگاههای
نظامی به طور
رسمی و قانونی
اعاده حیثیت
گردد.
(رادیو
زمانه، ۲۰ سال پیش
در چنین روزی
؛ سعید بشیرتاش،
ابراهیم نبوی)
همچنین
در روز۱۱
شهریور(پنج
روز بعد از آن)
نیز جبهه ملی
ضمن محکوم
کردن
انتخابات غیرآزاد
بر
خواست های
خود تأکید
ورزید:
شنبه
۱۱
شهریور ۱۳۵۷
هجری خورشیدی
برابر دوم
سپتامبر ۱۹۷۸ میلادی
جبهه ملی
انتخابات غیرآزاد
را تحریم میکند
با
گذشت چند روز
از اعلام
انتخابات
صددرصد آزاد
از سوی شاه و
حکومت پهلوی،
رهبران جبهه
ملی در یک
مصاحبه
اختصاصی با
روزنامه
اطلاعات
اعلام کردند
جبهه ملی
انتخابات غیرآزاد
را تحریم می
کند.
(دکتر)کریم
سنجابی در
توصیف خط مشی
این جبهه گفت:
هدفهای
جبهه ملی
مبارزه با
استعمار و
استبداد است.
شاپور
بختیار عضو دیگر
رهبری جبهه
ملی نیز با
تاکید بر اینکه
جبهه ملی ایران
با وحدت نظر و
اتفاق و
اتحاد همه
اعضای آن در
راه آرمانهای
دکتر مصدق
مبارزه می
کند، گفت: "
جبهه ملی با
مبارزات
روحانیون پیوند
دارد." داریوش
فروهر نیز در
مورد وحدت با
سایر گروهها
اعلام کرد:
"عضویت کسانی
را که با
عوامل فساد بیعت
داشتند نمی
پذیریم."[ت.
ا.](پیشین)
روز ۲۸
مهرماه (بیش
از دوماه و نیم
پیش از اعلام
نخست وزیری
دکتر بختیار
و پنج روز پیش
از عزیمت
دکتر سنجابی
به پاریس)
دکتر بختیاراز
لزوم تشکیل یک
دولت ملی سخن
می گوید و
آمادگی جبهه
ملی برای این
کار را اعلام
می دارد؛ لوموند
می نویسد:
"دکتر
شاپور بختیار،
عضو هیات
اجرایی جبهه
ملی در
مصاحبه با کیهان
گفت: «جبهه ملی
به وظایف خطیر
خود در برابر
ملت ایران
آگاه است و
شرایط حساس
کنونی را درک
میکند. به همین
دلیل ما تشکیل
یک حکومت ملی
را تنها راه
حل فوری میدانیم
و در چهارچوب
خطوط اصلی
جبهه ملی و
وظایفی که در
برابر ملت ایران
بهعهده
گرفتهایم
حاضریم در
راه تشکیل چنین
حکومتی تلاش
کنیم."
"شاپور
بختیار گفت:
«در شرایط
کنونی تشکیل
حکومت وحدت
ملی بدون نظر
مراجع عالی
روحانیت
امکانپذیر
نیست. در حکومت
وحدت ملی
تنها عناصری
میتوانند
مشارکت
داشته باشند
که مطلقاً
وابستگی به بیگانه
نداشته و در
جریانات ۲۵
سال اخیر
دخالت
نداشته
باشند. این
حکومت «استقرار
حاکمیت ملی» و
گشودن راه
آزادی را باید
نخستین هدف
خود قرار دهد
وبدون همکاری
و مشارکت و
راهنمایی
روحانیت
کوچکترین
گامی
برندارد.»"
پس
می بینیم که
فکر تشکیل یک
دولت ملی ـ
بطور اخص
دولت جبهه ملی
و نهضت ملی ـ
تحت شرایطی
که اهم آن از
قول آن آقایان
در بالا ذکر
شد، از همان
تاریخ مطرح
بوده و در
داخل سازمان
مورد بحث
قرار گرفته
بوده است.
این در واقع
موضوع اصلی این
سخنان امروز
من است که می
کوشم از
مقدمه ی بالا
کوتاه تر باشد.
اینک به یک
ابتکار دیگر
آقایان در
مهرماه می
پردازم...
***
بخش دوم
چگونگی
پذیرش تشکیل
دولت ملی
از
سوی دکتر
شاپور بختیار
آقای
جمشید
آموزگار در یادداشتی
که در مجله ی ره
آورد شماره ی
۳۶ منتشر شده
از ملاقاتی
که شرح آن در زیر
می آید خبر
داده اند. ایشان
می گویند
" پنج شش هفته
پس از استعفای
من [که می شود
حدود نیمه های
مهرماه ۵۷]، یکی از
دوستان من که
زمانی رئیس یکی
از دانشگاه
ها بوده به من
خبر داد که «سه
نفر از اعضای
جبهه ملی آقایان
دکتر سنجابی،
دکتر بختیار و دکتر
رزم آرا مایلند
با شما
ملاقات کنند.
چه وقتی برای
شما مناسب
است.» گفتم ... با
من چکار
دارند؟ گفت «نمی
دانم ولی به
نظر من بهتر
است این
ملاقات صورت
گیرد.»؛ پس از
لحظه ای تآمل
قرار ملاقات
برای ساعت ۶
بعد از ظهر
پنجشنبه ی
همان هفته در
منزل من
گذارده شد."
در
رو ز موعود از
طرف ملاقات
کنندگان تأخیر
رخ می دهد؛ تا
اینکه
سرانجام آقایان
می رسند و علت
تأخیر خود را
چنین توضیح می
دهند که آقای
دکتر سنجابی
برای ملاقات
با آیت الله
شریعتمداری
به قم رفته
بوده و در
بازگشت ایشان
تأخیر رخ
داده «ولی چون
ایشان نرسیدند
فکر کردیم
تأخیر بیش از
این جایز نیست
و ما آمدیم.»
"آقای بختیار
لحظاتی بعد
بدون مقدمه
گفتن و یا حاشیه
رفتن مطالبی
گفت که خلاصه ی
آن چنین است
«آقای
آموزگار
مملکت در یک
وضع بحرانی
خطرناکی است.
مردم به شریف
امامی
اعتماد
ندارند. پس از
جمعه ی سیاه
اوضاع وخیم
تر شده و کشور
به سرعت در
سراشیبی
سقوط قرار
گرفته؛ هر
روز نخست وزیری
شریف امامی بیشتر
ادامه یابد
وضع بدتر
خواهد شد. ما پیش
شما آمده ایم
که برای نجات
مملکت به عرض
اعلیحضرت
برسانید که
تا دیرتر
نشده شریف
امامی را
برکنار[کرده]
و دولت را به
جبهه ملی
واگذار
کنند، شاید
ما بتوانیم
راه حلی برای
این بحران پیدا
کنیم.»" [ت. ا.]
پس
از گفتگویی
بر سر دلیل
انتخاب جمشید
آموزگار برای
این کار و توضیح
آن، آقای بختیار
پیش از
بازگشت
شماره تلفن
خود را داده می
گوید «با این
شماره هر
ساعتی می
توانید با من
تماس بگیرید.»
آموزگار
می گوید "با اینکه
دیروقت بود
با کاخ تماس
تلفنی
گرفتم" و
سرانجام می
تواند با شاه
تلفنی سخن
بگوید؛ اما می
گوید "حامل پیامی
هستم نمی
توانم تلفنی
به عرض
برسانم."
قراری برای
شنبه صبح
گذاشته می
شود.
پیام
به گوش شاه می
رسد. چند دقیقه
سکوت ناراحت
کننده ای فضا
را فرا می گیرد،
تا اینکه شاه
می گوید "شما
می دانید
منظور آنها چیست.
"جواب می
دهد" خیر، ولی
این اولین
بار است که با
من تماس
گرفته اند. "و
می گوید
"فرمودند «اینها
می خواهند در
ایران جمهوری
برقرار کنند
و حالا می
خواهند من به
دست خود این
نقشه را عملی
کنم.» بهت زده
عرض کردم اگر
اجازه بفرمایید
در این باره
از آنها سؤال
کنم. بی درنگ
فرمودند «بله
بپرسید.»"
"در بازگشت
به منزل به
آقای بختیار
تلفن کردم. شاید
برداشت شاه
برایش تازگی
نداشت، چرا
که گفت: «آقای
آموزگار، ما
در جبهه ملی بیست
و سه نفرهستیم.
من نمی توانم
از جانب همه
حرف بزنم. [ببیند،
تفاوت ره از
کجاست تا به
کجا!] این
موضوع را در
جلسه ی همگانی
که فردا داریم
مطرح خواهم
کرد و نتیجه
را به شما خبر
می دهم.»؛ دو
روز بعد چنین
به من گفت «
جبهه ملی
مخالف سلطنت
نیست. ما می
خواهیم
مسئولیت
دولت و اداره ی
مملکت به
عهده ی ما
باشد، تا شاید
بتوانیم این
بحران
خطرناک را
برطرف کنیم.»
سپس اضافه
کرد « حاضریم
نظر خود
درباره ی
موافقت با
سلطنت را بی
پرده، صریح و
روشن اعلام
کنیم.»"
آقای
آموزگار می
نویسد:
"تقاضای شرفیابی
کردم و پاسخ
را عیناً به
عرض رسانیدم.
چهره ی گرفته ی
آن روزهای
شاه کمی باز
شد. برای دقایقی
از این و از آن
و از اینجا و
آنجا مطالبی
گفتند و در پایان
فرمودند که
«بسیار خوب؛
بپرسید کاندیدای
آنها برای
نخست وزیری کیست؟»"
"مرخص شدم و بی
درنگ با بختیار
تماس گرفتم.
شادی بیرون
از وصف او را
از شنیدن
فرموده ی شاه
حس کردم. هیجان
زده به من گفت:
«فکر می کنم
الهیار صالح
را پیشنهاد
کنیم، ولی
تصمیم باید
از طرف همه
باشد. ما فکر
نمی کردیم
اعلیحضرت به
این زودی تصمیم
بگیرند. حالا
مشکل کار اینجاست
که سنجابی و
بازرگان به
پاریس و لندن
رفته اند و
بدون حضور
آنها نمی
توانیم تصمیم
بگیریم. سعی
می کنم با
آنها تماس بگیرم
تا زودتر
برگردند.»"[تأکید
ها از نویسنده
ی این گفتار
است]
اینجا می بینیم
که شاپور بختیار
نه فقط از
نامزدی الهیار
صالح سخن می
گوید، نه فقط
هرباره بر
ضرورت تصمیمات
جمعی تأکید
دارد، حتی
نسبت به شرکت
مهندس
بازرگان در تصمیم
هم اهمیت
قائل است تا
چه رسد به خود
جبهه ملی؛ چه
او می
داند که
هرقدر تصمیم
دموکراتیک
تر گرفته شود
شانس موفقیت
آن بیشتر است!]
دکتر
بختیار حتی
نسبت به امور
دیگری هم
حساس است:
آموزگار
می نویسد
"سپس گفت
«مطلب تازه ای
هم پیش آمده
که نمی دانم
چگونه تفسیر
کنم. دیروز
دکتر نهاوندی
تلفن کرد و پس از
مقدمه چینی
اظهار داشت
که جبهه ملی
هر مطلبی
دارد که
بخواهد به
عرض رسد بهتر
است از طریق ایشان
باشد، ولی،
آقای
آموزگار،
نهاوندی
وجهه ی خوبی
ندارد. در
دانشگاه بسیار
بد عمل کرد. ما
نمی خواهیم
با ایشان
تماس داشته
باشیم؛ ولی
تکلیف چیست؟»؛
گفتم به عرض می
رسانم."
و
قضیه به گوش
شاه هم می رسد
و شاه با گفتن
اینکه «رابط
ما با جبهه ملی
فقط شما
[آموزگار]هستید»
این قضیه را فیصله
می دهد.
می
بینیم که
دکتر بختیار
تا چه اندازه
حتی نسبت به
ماهیت عوامل
رژیم نیز
حساسیت
داشته است!
آقای
آموزگار
ادامه می دهد:
"به کاخ تلفن
کردم؛... همه ی
گفته ی بختیار
را به عرض
رسانیدم. از
شنیدن نام
الهیار صالح
خیلی خوشحال
شدند و
فرمودند: « بسیار
خوب؛ هرچه
زود تر خبر
دهند.» سپس شنیدم
فرمودند: «میگن
نهاوندی
وجهه ی خوبی
ندارد»
دانستم
مخاطب دیگری
حضور دارد که یک
باره آوای
شهبانو به
گوشم رسید که
فرمودند « بختیار»،
واکنش این
بود « مهمل میگه.»؛
من که بهت زده
از این گفتگو
گوشی تلفنم
در دستم بود
ناگهان بار
دگر خود را
مخاطب یافتم.
فرمودند:
«رابط ما با
جبهه ملی فقط
شما هستید. به
آنها بگویید.»"
دو
سه روزی از این
ماجرا می
گذرد و آقای
آموزگار بسیار
نگران است
چون برای امر
شخصی بسیار
مهمی می بایست
هرچه زودتر
به آمریکا می
رفته است. ...
و می
نویسد
"اعلیحضرت
تلفن
فرمودند «که
چه شد؟» پاسخی
نداشتم.
احساس کردم
ناراحت
هستند. عرض
کردم پیگیری
می کنم. بی
درنگ به بختیار
تلفن کردم و
گفتم « شما مرا
در وضع
ناراحت کننده
ای قرار داده
اید. شما بودید
که که به سراغ
من آمدید. شما
بودید که از
من خواستید پیامتان
را به عرض
برسانم؛
حالا که شاه
با پیشنهاد
شما موافقت
کرده، موضوع
را به لیت و
لعل می گذرانید
و مرا سنگ روی یخ
کرده اید.»"
"خیلی
ناراحت شد.
گفت «شما نمی
دانید که من
با چه مشکلاتی
روبرو هستم.
تماس با سنجابی
و بازرگان بسیار
مشکل است.
اغلب اوقات
در محل
اقامتشان نیستند.
در این دو سه
روز بارها سعی
کرده ام که
تماس بگیرم.
بالأخره
امروز موفق
شدم با آقای
سنجابی صحبت
کنم. گفت کاری
دارد که باید
تمام کند [...]
بعد به تهران
بر می گردد.»
گفتم « ممکن
است وقتی را
معین کنید که
من به عرض
برسانم.»
پاسخش چنین
بود: «سعی می
کنم دوباره
تماس بگیرم.»"
"فردای آن
روز بختیار
تلفن کرد و
گفت« تماس
گرفتم. سنجابی
می گوید کارش
تمام شده، ولی
جا در هیچ
هواپیمایی پیدا
نمی کند.» من از
این گفته حیرت
زده شده
بودم؛ بی
درنگ بسان اینکه
الهام شده باشم
گفتم: «هواپیمای
دولت را برایشان
می فرستیم.» خیلی
خوشحال شد و
گفت «به اطلاع
ایشان می
رسانم.»"
"پس از این
گفتگو، دریافتم
که بی اختیار
و بی اجازه
وعده ای داده
ام . بی درنگ به
کاخ تلفن
کردم و جریان
را به عرض
رساندم.
فرمودند « خوب
عمل کردید.
روز حرکت را
هرچه زودتر
تعیین کنند
تا هواپیما
فرستاده شود. »
مجدداً با
بختیار تماس
گرفتم و
فرموده ی شاه
را به اطلاعش
رساندم."
"دو سه روز دیگر
گذشت و خبری
نشد. من که
کلافه شده
بودم، زنگی
زدم و به آقای
بختیار گفتم:
«چه شد؟» پاسخش
چنین بود « آقای
اموزگار، من
نمی دانم جریان
چیست، ولی
سنجابی و
بازرگان
آماده ی
مراجعت و گفت
و گو نیستند. خیلی
متأسفم.»"
اینجا
ذکر دو خاطره ی
مهم شخصی از
زمان اقامت
آقای دکتر
سنجابی در
پاریس شاید
مهم باشد.
دکتر
سنجابی
بهنگام
اقامت در پاریس
بسیاری از
روزها برای
انجام بعضی
از کارها به
منزل دکتر
محمد مکری می
رفت. دکتر مکری
که خود کُرد
بود و استاد
زبانها و ادبیات
کردی، و عضو
مرکز ملی
پژوهش های
علمی فرانسه
نیز بود، در
دوران وزارت
فرهنگ دکتر
سنجابی در
دولت دکتر
مصدق رییس
دفتر وی بوده
است. وی که در
آن زمان در ایران
عضو حزب ایران
بوده است، در
دوران تأسیس
سازمان های
جبهه ملی ایران
در اروپا نیز
با دیگران
فعالانه
همکاری کرده
بود. ما از آن
زمان و حتی از
پیش از آن یکدیگر
را می شناختیم
و روابط صمیمانه
ای داشتیم.
۱ـ
شبی آقای
دکتر سنجابی
در منزل دکتر
مکری به شام میهمان
بود. من هم با
چند تن از
دوستان جبهه
ملی اروپا بعد
از شام به
آنجا رفته
بودیم. به
خانه ی اقای
دکتر مکری تلفنی
شد و آن مرحوم
رفت که جواب
دهد. او بعد از
بازگشت خطاب
به آقای
سنجابی گفت
«تلفن از
تهران بود و
آقای دکتر
بختیار
بودند که با
شما کاری
داشتند. من
توضیحات
لازم را به ایشان
دادم.»
تا
جایی که به یاد
دارم، در
حضور
مهمانان از
مضمون
مکالمه چیزی
گفته نشد.
تلفن های دیگری
هم در روزهای
دیگر از
تهران می شد.
من پس از
قرائت یاداشت
آقای
آموزگار پی
بردم که
مقصود زنده یاد
دکتر بختیار
از این تلفن،
و تلفن های دیگر
به پاریس پرس
و جو از زمان
بازگشت دکتر
سنجابی به ایران
بوده؛ باید
اضافه کنم که
در شب این
تلفن اعلامیه
ی سه ماده ای
مرحوم دکتر
سنجابی هنوز
نه منتشر شده
بود و، تا جایی
که حدس می
زنم، نه حتی
هنوز نوشته
شده بود.
خاطره
ی مهم شخصی دیگر
مربوط به روز
صدور آن
اعلامیه است
که من با چند
تن از دوستان
جبهه ملی
اروپا، همان
دوستانی که
آن شب در منزل
دکتر مکری هم
حضور
داشتند، در
منزل من جلسه
ای غیر صوری
داشتیم.
اواسط بعد از
ظهر بود که
تلفن صدا کرد
و مرحوم دکتر
محمد مکری
بود که تلفن می
کرد. آن مرحوم
آن اعلامیه
را مانند رازی
که فاش شود به
ما اطلاع می
داد. و ما متن
آن را در تلفن
خواستیم و یادداشت
کردیم. در
پاسخ این
پرسش ما که
تاریخ عزیمت
دکتر سنجابی
برای چه روزی
تعیین شده
بود ایشان
گفت: فردا.
در
جمع ما، پس از
شوری مختصر
قرار شد به
تهران تلفن
زده با آقایان
بختیار و
فروهر صحبت
کنیم. قرار شد یکی
از حاضران،
که سخنان
دکتر مکری را
هم شنیده
بود، و به علت
آشنایی شخصی
قدیمی با
دکتر بختیار
و داریوش
فروهر تلفن
های آنان را نیز
همراه داشت،
در تلفن با
آنان سخن بگوید.
ابتدا به
دکتر بختیار
تلفن زده شد.
من هم با گوشی یدک
مکالمه را می
شنیدم. دکتر
بختیار پس از
شنیدن ماجرا
و گرفتن متن
از ما، بدون اینکه
واکنش دیگری
نشان دهد
تنها گفت
«حالا ایشان کی
به ایران عزیمت
می کنند؛ وقتی
صدای آن
دوستمان را
شنید که پاسخ
داد « فردا»
بدون اینکه
کلمه ای بیافزاید
تنها گفت، «بسیار
خوب، پس صبر می
کنیم به ایران
بیایند تا ببینیم
قضیه چه بوده
است»؛ ولی از
امساک دکتر
بختیار در سخن
و از لحن صدای
وی می شد
استنباط کرد
که خبر برایش
بسیار غیرمنتظره
بوده است.
پس
از مکالمه با
دکتر بختیار
به منزل
مرحوم داریوش
فروهر تلفن
شد و سخنانی
مشابه
مکالمه با
زنده یاد بختیار
با آن مرحوم
هم رد و بدل شد.
پیش
از شرح این دو
خاطره به اینجا
رسیده بودیم که
آقای
آموزگار از
قول آقای بختیار
می نویسد:
"دو سه روز دیگر
گذشت و خبری
نشد. من که
کلافه شده
بودم، زنگی
زدم و به آقای
بختیار گفتم:
«چه شد؟» پاسخش
چنین بود «آقای
اموزگار، من
نمی دانم جریان
چیست، ولی
سنجابی و
بازرگان
آماده ی
مراجعت و گفت
و گو نیستند. خیلی
متأسفم.»"
اینجا بد نیست
بار دیگر
خاطره ی آن
جمله ی دکتر
سنجابی را که
به لوموند
گفته بود:
«اگر دوازده
ماه پیش برای
انتقاد از
شاه شجاعت
لازم بود
امروز برای
[دفاع از
سلطنت
مشروطه ...] نیاز به
شجاعت وجود
دارد. اصل
مسئله در اینجاست.
ما دیگر جرأت نمی
کنیم از
سلطنت
مشروطه، با اینکه در
برنامه ی
ماست، سخن
بگوییم»
به یاد
بیاوریم.
آنگاه آقای
آموزگار یادداشت
خود را با این
نتیجه گیری
تمام می کند:
«در اینجا
بود که دریافتم
که شکاف
پرپهنایی میان
یاران قدیم
افتاده که به
زیان همگی
خواهد بود.»
باید
از نو یادآور
شوم که تاریخ نخستینِ
این تماس ها
با آقای
آموزگار،
چنانکه در
بالا دیدیم، در
اواسط
مهرماه بوده؛
در روز
دوشنبه ای که
دکتر بختیار
پاسخ شورای
جبهه ملی را
به آقای
آموزگار می
دهد چهار روز
از ملاقات
آنان گذشته
بوده است، و
به این ترتیب
زمان به میان
نیمه ی دوم
مهرماه رسیده
بود. ملاقات
دوم آموزگار
با شاه نیز که
در آن پاسخ
رسمی جبهه ملی
به اطلاع او می
رسد، و بخصوص
پاسخ درباره ی
کاندیدایی
محتمل الهیار
صالح برای
نخست وزیری
از طرف جبهه ی
ملی نیز یکی
دو روز بعد
است، و باز در
اواسط نیمه ی
دوم مهرماه،
و نزدیک
آبانماه هستیم.
تاریخ
عزیمت آقای
دکتر سنجابی
به پاریس روز
سوم آبانماه
بوده است، و
رسیدن به پاریس
صبح روز
چهارم آبان، یا
۲۴ اکتبر، که
من هم با همان
دوستی که در
بالا گفتم از
منزل من به
دکتر بختیار
و داریوش
فروهر تلفن
کرد، جزو
استقبال
کنندگان از ایشان
حضور داشتیم؛
همه ی اینها
حدود دو هفته
بعد از اولین
ملاقات با
آموزگار
بوده است که
آقای سنجابی
به علتی که
گفتیم به آن
نرفته بودند.
قرار
در جبهه ملی این
بوده که در
پاریس آقای
دکتر سنجابی
ملاقاتی با
آقای خمینی
داشته باشد
تا از خیالات
وی درباره ی
کشور آگاه
شود. اما در
پاریس قضایا
صورت دیگری می
یابد.
بنا
به نوشته ی
لوموند روز ۸
آبانماه و به
نوشته ی آقای
ابراهیم یزدی
چند روزی
زودتر، اولین
ملاقات آقای
سنجابی با
آقای خمینی
انجام می شود. یک
روز پیش از آن
آقای مهندس
بازرگان با ایشان
ملاقات کرده
بوده اند.
درست نمی دانیم
در این
ملاقات اول
چه گذشته اما
گویا آقای
سنجابی سعی می
کند قدری آتش
انقلابی خمینی
را بکاهد اما
موفق نمی
شود، و بر عکس
آقای خمینی
است که موفق می
شود مقاصد و
روش خود را به
آقای سنجابی
بفهماند.
آقای
ابراهیم یزدی
درباره ی
ملاقات ایشان
با آقای خمینی
چنین نوشته
است:
« دکترسنجابی دو بار با آقای خمینی دیدار کرد
بعد از دیدار اول، از طریق
بنی صدر اطلاع داد که چون برای دیدن فرزندش عازم آمریکا است، میخواهد دیدار مجددی داشته باشد. اما خبرها حاکی از این بود که کنفرانس بین
المللی سوسیالیستها در آمریکا برگزار [برگذار]میشود و آقای دکتر سنجابی هم برای شرکت در این کنفرانس دعوت شده
اند. تحلیل و برداشت بعضی از نزدیکان آقای خمینی (از
جمله دکتر صادق طباطبائی(،
که به آقای خمینی نیز منتقل شد این بود که اگر
آقای دکتر سنجابی بعد از این دیدار به آمریکا برود و در آن جا درباره مسائل
ایران با ایشان صحبت شود، اینگونه تلقی شود که دکتر سنجابی از طرف آقای خمینی مأموریتی دارد:
«سنجابی گفت من برای دیدن فرزندم عازم آمریكا هستم و پس از مسافرت مجدداً خدمتتان میرسم. پس از این دیدار من خصوصی به آقای خمینی گفتم كه الان كنفرانس سالانه سوسیال دموكراتها در آمریكاست
[درکاناداست] و به احتمال قوی سنجابی كه به آمریكا میرود در این مجمع هم شركت می كند و ممكن است در مورد مسائل ایران هم در آن جا صحبت كند و از این ملاقات با شما هم حرف بزند. این امكان وجود دارد كه برخی تصور كنند ایشان از طرف شما به آن جا رفته یا رابط شما با آمریكائیهاست. اگر از آمریكا مجددا به این جا بیاید و با شما ملاقات كند این تلقی بیشتر تقویت میشود. آقای خمینی در آن لحظه در برابر حرف من عكس
العملی نشان ندادند اما روز بعد توسط آقای اشراقی
به بنی
صدر كه میزبان سنجابی در پاریس بود[نام
میزبان غلط
است!] پیغام دادند كه اگر آقای سنجابی به آمریكا برود من دیگر ایشان را نمی پذیرم. « كیهان۱۵
بهمن ۸۱ »[؟]
«آقای سنجابی كه روی ملاقات با آقای خمینی حساب میكرد از مسافرت به آمریكا منصرف شد.»
خوب؛ این
آقای خمینی اینطور
بوده که یا
اصلاً کسی را
نمی پذیرفته یا
برای او شروطی
می گذاشته که
او را تحقیر
کند و
استقلال او
را سلب کرده،
او را از حَیِّزِ
انتفاع بیاندازد؛
همانطور که
بعداً برای
دکتر بختیار
هم شرط گذاشت
اما او زیر
بار شرط وی
نرفت.
در بالا
گفته بودم که
در تهران به
آقای دکتر
سنجابی که به
قصد شرکت در
کنگره ی بین
الملل سوسیالیست
عازم سفر
بود، گفته
بودند در
توقفتان در
پاریس سعی کنید
در ملاقاتی
با خمینی از
مقاصد او
درباره آینده
ی کشور آگاه
شوید. بعد
گفتم که ایشان
بجای این
کار، برای
ملاقات دوم،
البته تحت
تأثیر تلقینات
بعضی از
اطرافیان که
از آنان نام
نمی برم، آن
تعهدنامه ی
سه ماده ای را
به آقای خمینی
دادند و بعد
هم آن را
منتشر کردند.
این اعلامیه هم
برخلاف
برنامه ی
جبهه ملی
بود، هم
بدون کمترین
تماس و مشورتی
با شورای
جبهه ملی در
تهران یا حتی یکی
از اعضای
آنان نوشته و
داده شد.
درباره ی
روزهای بعد
از این حادثه
بود که دیدیم
آقای جمشید
آموزگار
نوشته بود:
"دو
سه روز دیگر
گذشت و خبری
نشد. من که
کلافه شده
بودم زنگی
زدم و به آقای
بختیار گفتم:
«چه شد؟» پاسخش
چنین بود« آقای
اموزگار، من
نمی دانم جریان
چیست، ولی
سنجابی و
بازرگان
آماده ی
مراجعت و گفت
و گو نیستند. خیلی
متأسفم.»"
با توجه به
همه ی این
واقعیت هاست
که می بینیم
چگونه و در
اثر چه عواملی
در میان
رهبران جبهه
ملی بر سر
ادامه ی خط مشی
سیاسیِ یک
ماه پیش از
آن، که همان
برنامه ی همیشگی
جبهه ملی
بود، اختلاف
بروز می کند.
با آن
اظهارات آقای
سنجابی در
پاسخ شاه
معلوم می شود
که ایشان دیگر
با تشکیل یک
دولت از طرف
جبهه ملی در
چارچوب
قانون اساسی
مشروطه
موافق
نبوده، زیرا
خلاف آن را در
برابر آقای
خمینی تعهد
کرده بوده
است. در این
زمان شاه به
دکتر صدیقی
وزیر کشور و
قائم مقام
نخست وزیر در
دولت مصدق که
به استقلال
رأی وی بیشتر
اطمینان
داشته متوسل
می شود (شرح این
تماس، چگونگی
تحقق آن، و
مذاکراتی که
میان شاه و
دکتر صدیقی
صورت می گیرد
بسیار جالب و
آموزنده است
و تاکنون نیز
در چندین
منبع
آمده است *اما
اطلاع از جزئیات
هرچه بیشتری
از آن بسیار
مفیدخواهد
بود)، اما پیش
از آنکه
مذاکرات به
نتیجه ی نهایی
برسد آقای
دکتر سنجابی
طی نامه ی شدید
اللحنی خطاب
به دکتر صدیقی
قائم مقام
مصدق در دولت
ملی، او را از
قبول نخست وزیری
منع می کند؛
از جمله تحت این
عنوان که وی
سالها بوده
که در جبهه ملی
عضویت رسمی
نداشته
است(!)(بسیاری
از آقایان
خود نیز
عملاً از
مبارزه دور
بوده اند!).
دکتر صدیقی نیز،
از طریق آورنده
ی پیام، پاسخ
شفاهی سختی
به دکتر
سنجابی می
دهد. البته این
پیام دکتر
سنجابی نیز
به نومیدی
دکتر صدیقی
شدیداً کمک می
کند. اینجاست
که بار دیگر
به مقاله آقای
یلفانی می رسیم
که طی آن از
جمله نوشته
بودند: «...
شرطها و تردیدهای
غلامحسین صدیقی
در پذیرفتن
نخستوزیری
شاه...»، و می بینیم
که موجبات
امتناع نهایی
دکتر صدیقی
از تشکیل
دولت ملیِ
خود فقط شروط
و تردیدهای وی
نبوده است!
سپس اعلامیه
ای دایر بر
شرکت جبهه ملی
در تظاهرات
تاسوعاـ
عاشورا که از
طرف حزب الله
برگذار می
شد، و بعداً دیدیم
که در آن تصویرهای
دکتر مصدق را
حزب اللهی ها
پایین می
آوردند و
حاملان آنها
را کتک می
زدند، صادر
شد. در جلسه ی هیئت
اجرائی جبهه
ملی حتی سخنی
هم از صدور چنین
اعلامیه ای
به میان نیامده
بوده است. پس
از انتشار این
اعلامیه بر
سر آن در جلسه ی
هیئت اجرائی،
و در جواب
دکتر بختیار
که می پرسد این
اعلامیه به
تصمیم چه کسی
داده شده،
مشاجره رخ می
دهد. حال دیگر
دکتر بختیار
مطمئن می شود
که نه تنها
تشکیل دولت
جبهه ملی در
هر صورت با
مخالفت شدید
دکتر سنجابی
و عده ای دیگری
روبروست
بلکه با
ادامه و
گسترش تهدیدات
هواداران خمینی
کشور در خطر
نابودی قرار
گرفته، و به این
نتیجه می رسد
که نمی تواند
روی ادامه ی
خط مشی قبلی
جبهه ملی دایر
بر تشکیل
دولتی در
چارچوب
قانون اساسی
مشروطه، یعنی
رعایت آن از
طرف بعضی از
آقایان،
حساب کرد. و
هنگامی که
شاه پس از
ناامیدی از
دکتر صدیقی
خود او را به
مذاکره برای
تشکیل دولت
جبهه ملی
دعوت می کند،
این دعوت را می
پذیرد، و پس
از تکرار
همان سرزنش
های دکتر صدیقی
به شاه*، و
تعیین شروطِ
قبول این کار
و پذیرفتن آن
از سوی شاه،
که شرح مفصل
آن را در کتاب یکرنگی
داده است،
خبر این تصمیم
را نیز به یاران
خود می دهد.
عده ای با او
مخالفت می
کنند و آقای
دکتر سنجابی
تصمیم به تشکیل
جلسه ی شورا می
گیرد.
در این
اثنا، بر طبق
گزارش یک
شاهد عینی،
از اعضای حزب
ایران، که در
آن زمان در
منزل دکتر
سنجابی کار
منشی گری آن
زنده یاد را
انجام می
داده و در آن
وقت در منزل وی
حضور داشته، یکی
از کسانی که
آن روزها در
منزل دکتر سنجابی
زندگی می
کرده بلا
فاصله به
نوفل لوشاتو
تلفن می کند و
می گوید دکتر
بختیار به
علت قبول
نخست وزیری
از جبهه ملی
اخراج شد. این
خبر از نوفل
لوشاتو به بی
بی سی داده می
شود و بی بی سی
آن را پخش می
کند. پس از پخش
این خبر از
رادیوی
لندن، شورای
جبهه ملی
بدون حضور
دکتر بختیار
تشکیل جلسه می
دهد و اکثریت
آن رأی به
اخراج او از
جبهه ملی می
دهد.
اما همه ی اینها
مانع از آن
نشد که دکتر
صدیقی، که
خود از انجام
این خدمت
ناامید شده
بود، طی
اظهارات
مکرر و علنی،
که بخشی از
آنها را در
مقالات دیگرم
نقل کرده ام**
وطن پرستی و
شجاعت دکتر
بختیار را
مورد ستایش
قرار داده
همه را به پشتیبانی
از او دعوت
کند.
به سخن اصلی
درباره ی
رفتار دکتر
بختیار و دیگر
سران جبهه ملی
ایران در آن
ماهها برگردیم.
من لحظه ای
تردید ندارم
که آن سران
جبهه ملی همگی
ایران را به
نهایت دوست
داشتند؛ گو اینکه
بعضی از
اطرافیان
دکتر سنجابی
که شخصاً خوب
می
شناسمشان،
البته منافع
شخصی را بیشتر
از هرچیز دیگر
دوست
داشتند؛...
اما
دکتر بختیار
دو خصلت دیگر
هم داشت که او
را آز آنان
متمایز می
ساخت.
ـ اول اینکه
وی توتالیتاریسم
را بهتر از هر
ایرانی دیگری
می شناخت، زیرا پدیداری
نوع آلمانی
آن ـ
نازیسم ـ و
صعود آن در
آلمان را از
نزدیک نظاره
کرده بود (وی
پس از به قدرت
رسیدن هیتلر
در سفری به
آلمان
توانسته بود
حرکات و
عربده های آن
دیوانه ی زنجیری
را از نزدیک
مشاهده کند) و
بدین دلیل
توانسته بود
آن را عمیقاً
بشناسد، و علیه
آن نیز از همه ی
راهها جنگیده
بود. بی دلیل نیست
که در رساله ی
دکترای خودـ
دکترا در
فلسفه ی سیاسی:
رابطه ی دین و
قدرت در
جامعه های
باستانی ـ نیز
چندین بار از
آن با
استعمال همین
واژه ی توتالیتاریسم
نام می برد؛
آنهم در
دورانی (پیش
از۱۹۴۵) که حتی
در غرب نیز
کمتر
روشنفکری با این
مفهوم تازه
برای آن زمان
آشنا بوده
است.
خصیصه ی دیگری
که وی را از
اکثر رهبران
سیاسی ما ـ نمی
گویم از همه،
چه ما مصدق و
فاطمی را هم
داشته ایم ـ
متمایز می
سازد، شجاعت
فوق العاده ی
او بود ...
زنده یاد
مهندس احمد زیرک
زاده در کتاب
خاطرات خود
به نام پرسش هایی
بی پاسخ در
سالهایی
استثنایی،
پس از شرحی از
سابقه ی دراز
روابط حزبی ـ
سیاسی و دوستی
خود با وی و
توضیحاتی
درباره ی
دامنه ی
معلومات او،
همراه با بیان
انتقاداتی
نسبت به وی،
صفات ممتاز
بسیاری را
برای او بر می
شِمارَد، از
جمله اینکه می
گوید او
انسانی
جوانمرد،
وطن پرست،
شجاع، باوفا
در دوستی ها و
آشنایی ها،
استوار بر
عقاید سیاسی(می
گوید به مصدق
و با نهضت ملی
همیشه
وفادار ماند)...
بود. اما بعد نیز
اضافه می کند:
«ولی دکتر
بختیار یک
رمانتیک بود.»
اینگونه
قضاوت ها
درباره ی ژان
ژورس بنیانگذار
حزب سوسیالیست
فرانسه نیز،
که به هنگام
غرش رعدی که
از شروع جنگ بین
الملل اول
خبر می داد،
تا نفسِ آخر
امید خود برای
جلوگیری از
آن فاجعه ی
جهانسوز را
از دست نداده
بود و با تمام
وجود خود همه ی
وسائل را برای
ممانعت از
آغاز جنگ به
کار می برد، دیده
شده بود؛ و تا
آن لحظه که به
دست یک جوان
ناسیونالیست
متعصب جنگ
طلب، دو سه
روز پیش از
آغاز جنگ، از
پای درامد.
هرچند که ژورس
در نیل به آن
هدف شکست
خورد، امروز
نه فقط مردم
فرانسه،
بلکه همه ی
مردم جهان،
با ستایش از تیزبینی
و شجاعت او در
راه پیشگیری
از یکی از فجیع
ترین جنگ های
تاریخ، او را یکی
از قهرمانان
انسانیت در
قرن بیستم می
دانند.
من باید
بگویم که اگر
رمانتیک
بودن داشتن
سریِ نترس
برای دفاع از
هستی یک ملت
در برابر
هولناک ترین
خطرها و
کوردل ترین
دشمنان آن، و
با آنهمه
آگاهی و شمّ سیاسی،
آنست که
شاپور بختیار
داشت، باید
آرزو کرد که
شمار مردان و
زنان رمانتیکِ
از این سنخ در
میان ملت ما
هرچه بیشتر
شود.
از توجه
خانم ها و آقایان
محترم
متشکرم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* یکی
از گزارش های
موجود در
چگونگی ترتیب
دیدارهای
دکتر غلامحسین
صدیقی با شاه
برای تشکیل
احتمالی یک
دولت ملی:
دکتر مشیر
نماینده
سابق مجلس به
نویسنده
کتاب درباره
دیدار دکتر
صدیقی با شاه
چنین نوشته
است: چون کابینه
وحدت ملی که
قرار بود به ریاست
دکتر سنجابی یا
عبدالله
انتظام یا
دکتر امینی
تشکیل شود به
نتیجه نرسید
توجه شاه به
دکتر غلامحسین
صدیق یار
وفادار دکتر
مصدق جلب شد.علاوه
بر ارادتی که
به دکتر صدیقی
داشتم چون
خانه من در ۳۰۰
متری منزل او
قرار داشت
اغلب به دیدارشان
میرفتم. یک
روز از دکتر
صدیقی پرسیدم
با آن سوابق
کدورت از شاه
و اقداماتی
که علیه دکتر
مصدق و یارانش
شد چگونه
حاضر شدید در
بحرانیترین
روزها قبول
مسئولیت کنید؟
دکتر صدیقی
در پاسخ گفت
شما که مرا
خوب میشناسید
و میدانید
که روش سیاسی
من از چه قرار
بوده است و
همه وقت در
برابر دینی
که با وطنم
داشتهام
اگر شرایط
مساعدی وجود
داشته است
برای خدمت از
بذل هیچگونه
فداکاری مضایقه
نداشتهام.
جریان
ملاقات با
شاه و قبول
نخستوزیری
هم صرفا به
قصد خدمت
بوده نه جاهطلبی
و اما داستان
آن چنین بوده
است: در روزهای
بحرانی یک
روز دکتر حسین
نصر رئیس
دفتر شهبانو
که سابقه
همکاری با من
در رشته
فلسفه در
دانشگاه
تهران را داشت
بدیدنم آمد و
از قول
شهبانو پیغام
آورد که ترتیب
ملاقاتی
داده شود. در این
حالت با
فراموش کردن
همه بیمهری
به این امید
که شاید منشا
اثری برای
مملکتم
باشم، جواب
مساعد دادم.
دکتر نصر با خوشحالی
مراجعت کرد و
عصر همان روز
تلفن کرد و
ساعت ملاقات
را در اختیار
من گذشت. وقتی در کاخ
سلطنتی از
شهبانو دیدن
کردم با
فروتنی و
ابراز محبت مخصوص
مرا پذیرفت و
مشکلات
مملکت را
مطرح ساخت و
برای نجات
کشور از من
کمک خواست. من
هم از رفتار
گذشته و تضییقاتی
که نسبت به
دکتر مصدق و یارانش
صورت گرفته
بود گله کردم
که شهبانو با
چشمانی
اشکبار گفت
باید از
خطاهای
گذشته چشمپوشی
کرد و باید
فکری برای
رهایی کشور
از بحران
نمود. این
گفتگو به
درازا کشید و
من از شهبانو
مهلت خواستم
که مطالعه
کنم و نظر را
بدهم. شهبانو
مرا تا دم در
بدرقه کرد و گویا
با شاه هم
توافق کرده
بودند که ترتیب
ملاقات مرا
[با او]بدهند.
بهمین جهت
وقتی شهبانو
عنوان کرد
مودبانه
گفتم با تمام
رنجشی که
وجود دارد
برای نجات
کشور حاضر به
دیدار شاه
هستم ولی برای
رفع هرگونه
اتهام که نگویند
محرمانه بدیدار
شاه رفتهام
وقتی
حضورشان
خواهم رسید
که حداقل دو
نفر از رجال
سابق حضور
داشته باشند.
شهبانو پذیرفتند
و با این
که شاه منتظر
بود آن روز
ملاقاتی
صورت نگرفت.
دو روز بعد با
حضور دکتر امینی
و عبدالله
انتظام اولین
دیدار صورت
گرفت. در
این ملاقات
شاه با حالتی
نگران و
سراپا
اضطراب با
محبت و
برخوردی صمیمانه
مرا پذیرفتند
و با اظهار
تاسف از
رفتاری که در
گذشته نسبت
به من و یاران
دکتر مصدق
شده کمک
خواستند که
با قبول زمامداری
مملکت را از
خطر انهدام و
سقوط نجات
دهم. در حالی
که نخواستم
از آن چه در
سابق روی
داده گلهای
بکنم اظهار
تاسف کردم که
چرا اعلیحضرت
راه خود را از
ملت جدا
کردند و چرا
با دکتر مصدق
و یاران به آن
شیوه رفتار
شد که حتی بعد
از مرگش از
اهانت
فروگذار نشد. شاه
ضمن تصدیق
خطاهای
گذشته با
حالتی محزون
گفت باید
خاطرات
گذشته را
فراموش کرد و
با قبول
زمامداری پیشنهادات
خود را بدهید
تا تبادل نظر
شود. پس از
مذاکرات
طولانی از
شاه تقاضای
وقت کردم تا پیشنهاداتم
را بدهم که
بعد از
مطالعاتی چنین
پیشنهاد
کردم: اولا
شاه باید طبق
قانون اساسی
سلطنت کند نه
حکومت. ثانیا
همه عزل و نصبها
با دولت باشد
و دربار و
وابستگان حق
مداخله در
امور را
نداشته
باشند.
ثالثا ارتش و
وزارت جنگ و
همه نیروهای
انتظامی
تابع
دستورات
دولت باشند
نه هیچ مقامی
دیگر. رابعاً
لزومی برای
خروج شاه از
کشور وجود
ندارد و اعلیحضرت
میتوانند
دور از هیاهو
در یکی از
مناطق کشور
مثلا جزیره کیش
یا بندرعباس
به استراحت
بپردازند.
خامسا در
این اوضاع
بحرانی
ضرورت دارد
شورای سلطنتی
تشکیل شود تا
اختیارات
سلطنت را بر
عهده بگیرد.
شاه با
همه پیشنهاداتم
غیر از تشکیل
شورای سلطنت
موافق بود ولی
به علت شدت
بحران و
عدم همکاری
دوستانم در
جبهه ملی
چون امیدی به
موفقیت
نداشتم از
قبول
زمامداری
خودداری
کردم. وقتی
هم دکتر بختیار
قبول مسئولیت
کرد و شاه هم
ناچار به
خروج از کشور
شد و شورای
سلطنت را هم
تشکیل داد به
من پیشنهاد
کرد که ریاست
شورای سلطنتی
را بپذیرم ولی
به نظر خودم خیلی
دیر شده بود
زیرا انقلاب
داشت به پیروزی
میرسید.
نقل از کتاب
ایران در عصر
پهلوی، جلد ۱۳،(بحران
در ۵۷ ـ وقایع
معم دوران
نخست وزیری:
آموزگار، شریف
امامی و
ازهاری)،
روزشمار ۲۷/۰۹/۱۳۵۷، ص. ۴۳۷.
** به
عنوان نمونه
نک. علی شاکری
زند، رشته مقالات
: بختیار،
بازرگان، خمینی.
***
_____________________________________________________________
مقالات
منتشر شده الزاما نقطه نظر، بيانگر
سياست و
اهداف نشریۀ اینترنتی
نهضت مقاومت
ملی ایران نميباشند. حق ويرايش
اخبار و مقالات
ارسالی برای
هیئت تحریریۀ نشریه محفوظ است.
|