نشریۀ اینترنتی نهضت مقاومت ملی ایران

N A M I R

‏يکشنبه‏، 2012‏/06‏/24

00

 

 

شاهد جنایت های خکومت اسلامی سخن می گوید

سلسله گفتگوهایی از مسعود نقره کار

ویژه خبرنامه گویا

masoud-noghrekar02.jpg* سلسله مطالبی را که می خوانید، اظهارات یکی از کارکنان سابق دستگاه قضایی حکومت اسلامی در شکنجه گاه ها و زندان های این حکومت است. او به عنوان شاهد تجاوزبه دختران و زنان زندانی، شاهد شکنجه واعدام زندانیان سیاسی و عقیدتی از گوشه هایی از جنایت های پنهان مانده ی جنایتی به نام حکومت اسلامی پرده بر می دارد. نام هایی که از سوی این مقام قضایی در مورد تعلیم دهندگان بازجویی و شکنجه و کارکنان زندان ها مطرح می شوند غالبا" نام های مستعار هستند و می توانند نام های واقعی ( و حقیقی) نباشند. ( م.ن)

 

"ترانه فقط ۱۶ سال و سه ماه داشت"

(بخش نخست)، مسعود نقره‌کار

 

" ترانه ۱۶ سال و سه ماه داشت . سه روز قبل از به قتل رساندن اش گشت منکرات او را در خيابان فرهنگ شيراز ، پشت اداره دارايی ، روبروی مدرسه دخترانه ناظميه ( فاطميه امروز) دستگير می کند. ترانه زيبا بود و شيک پوش، زيبايی اثيری داشت اين دختر. آن روزها ، اواخر آبانماه سال ۱۳۶۰، روزگار شکار مجاهدين خلق بود. حسين بافقی که به گفته ی خودش ديوانه ی زيبايی اين دختر شده بود او را دستگير می کند و به زندان سپاه شيراز می آورد.

 

بعد از بازجويی و تعزيرمسلم می شود او هيچ ارتباطی با مجاهدين و گروه های سياسی ندارد.

 

من ترانه را روز دستگيری اش در راهرو ديده بودم، درست به ياد دارم غروب يک روز شنبه بود. رو به ديوار نشسته بود اما چشم بندش را بالا زده بود. به او نزديک شدم و گفتم: "دخترم چشم بندت را بيار پايين، اگر بازجوها ببينن اذيت ات می کنن"

 

نگاهم کرد، با چشمانی که تا به امروز چشمی به آن زيبايی نديده ام. با ترس و لرز گفت: "آخه ازش بدم مياد"

 

چشم بندش را می گفت. در همين موقع حسين بافقی، بازجو و شکنجه گرهم سررسيد. مکثی روی صورت ترانه کرد و با تشر از ترانه خواست چشم بندش را پايين بياورد. و ترانه اين کار را کرد.

 

در نمازخانه نشسته بودم که حسين بافقی وحشت زده خبر آورد ترانه خودکشی کرده است. با او و اطلاعات (اسم مسؤل زندان بود) به طرف سلول ترانه رفتيم ، سلول مجرد شماره ۲ زندان سپاه شيراز، که به پلاک ۱۰۰ معروف است. در راه به حسين بافقی و اطلاعات گفتم که شما می دانستيد اين دختر ارتباط سازمانی نداشت و کاری نکرده بود چرا آزادش نکرديد؟ جوابی نداند.

 

به سلول رسيديم، در سلول نيمه باز بود و جسد ترانه وسط سلول افتاده بود . صحنه و جسد داد می زدند که خودکشی در کار نبوده ، نحوه ی افتادن جسد و لباس های پاره، وعريانی بخشی از بدن (ران ها و سينه) نشان می داد که دخترک خود کشی نکرده است. چشم های ترانه هنوز باز بود.

 

اطلاعات هم نظرش اين بود که خودکشی کرده و گفت: "از اين اتفاق ها زياد افتاده و می افته، اول بار نيست".

 

قضيه با حاکم شرع، محمد رضا بروجردی در ميان گذاشته شد. جسد را به درمانگاه برديم . من و حسين بافقی و حسينی (شکنجه گر) و گوهر (شکنجه گر) و اطلاعات و محمد براری (مسؤل درمانگاه که دو هفته بعد در جبهه کشته شد) بوديم. گوهر(۱) چشمان ترانه را بست و روی بدن نيمه عريان اش را پوشاند.

 

حسين بافقی گفت: "توی آمار زندان نيست ، اگر اجازه بدين من دفن اش می کنم."

 

اطلاعات هم کم کم شک کرده بود. حسين بافقی را کناری کشيد و با او صحبت کرد. و حسين بافقی بالاخره واقعيت را گفت: "زندانی رو طرف های ظهر تحويل گرفتم و قبول کردم از اون بازجويی کنم. بردمش تو مجردی، اما حتی يک شلاقم بهش نزدم. من با يه نگاه عاشقش شده بودم، می خواستم راضيش کنم زنم بشه، آخر شب رفتم سراغش که بکری شو بردارم، وقتی متوجه نقشه من شد با کف دست زد توی صورتم، منم با مشت زدم توی سرش و اون افتاد کف سلول. شورتش رو در آوردم و کردم توی دهنش و با روسريش دهنش رو بستم، وقتی کارم رو می کردم تقلا می کرد، بی تابی می کرد. وقتی کارم تموم شد ديدم ديگه تکون نمی خوره. روسری شو روی دماغشم بسته بودم و راه نفس کشيدن نداشته، خفه شده بود."

 

مسأله را با بروجردی حاکم شرع در ميان گذاشتيم . پاسخ حاکم شرع اين بود: "از اين اتفاقا تو هر انقلابی می افته ، مهم نيس."

 

بعد ها دريافتم که ترانه دختر عبدالعلی بيات دبير دبيرستان های شيراز بود، دبيری که سال ها به دنبال جگرگوشه ی گم شده اش می گشت."

***

زيرنويس:

* در باره ترانه بيات و آنچه بر او رفت، دوست عزيزم آقای بهرام مشيری نيز در برنامه تلويزيونی "سرزمين جاويد" گوشه هايی از آنچه در اين نوشته آمده است را مطرح کرده اند.

 

۱- "محمد رضا بروجردی، حاکم شرع ، که آن زمان از هواداران آيت الله منتظری بود، ابتدا در اهواز حکم اعدام ارتشی ها را صادر می کرد، او سپس به اصفهان، شيراز و تهران منتقل شد، در حال حاضر احتمالا" عضو شعبه ی ۲۷ شورای عالی قضايی قم هست و در قم هم زندگی می کند. حکم اعدام آقاجری را او تاييد کرد. داماد آيت الله مدنی ست ، آيت الله ای که در تبريز منفجرش کردند."

۲- "گوهر، زنی ۲۷ ساله، شکنجه گر و بازجوی زندان سپاه شيراز ، دخترعوض گاريچی بود. عوض گاريچی با گاری و يابوی اش در بازار وکيل ، قسمت قالی فروش ها ، قالی حمل و نقل می کرد. اين زن کوتاه قامت و تنومند بود و از سر شانه ها تا پايين پا يکسان بود ، مثل مستطيل. سينه های فوق العاده بزرگی داشت ، شايد به اين خاطر مثل لات ها و داش مشتی ها راه می رفت. حرف زدن اش هم مثل لات ها بود. هرگز دستی به صورتش نکشيده بود . ابروهای پرپشت و پيوسته و ريش و سبيل داشت. قيافه وحشتناکی داشت. او شکنجه گر زنان بود و شلاق زن و اطلاعات می گرفت. مواردی وجود داشت که زندانی را خفه کرده بود."

 

 

"امریکای جنوبی لانه قاتلان وشکنجه گران رژیم"، مسعود نقره کار

 

رژیم حدود ۴۲ هزار نیروی امنیتی، اطلاعاتی وتبلیغاتی در امریکای جنوبی سازمان داده است. اکثر اینها بازجوها و شکنجه گران و و زندانبان ها و ماموران لباس شخصی لورفته و شناخته شده هستند. بازنشسته های بسیج و سپاه و ثارالله و مزدوران لبنانی و سومالی و افغانی و عراقی که به عنوان ماموران نقاب دار در درگیری های خیابانی و یا جمع آوری اراذل و اوباش کار می کردند هم بخشی از این نیروها هستند.

 

(بخش دوم)

 

حسن رحیم پور ازغدی(حاج حسن) سفری به امریکای جنوبی کرده است. این " استاد برجسته ی حوزه ها و دانشگاه های کشور"(1) بازجو و شکنجه گربود، و کار تخصصی اش بازجویی و شکنجه ی توده ای ها در اوایل سال های شصت بود. حالا ایدئولوگ و مبلغ و منبری ِ اسلام و یار " قاسم سلیمانی" (2) فرمانده سپاه قدس نیز شده است. "حاج حسن" الان از متفکرین سپاه قدس است و یکی ازکارهای اش هم تمرکز روی شناخت وفعالیت ایرانی های خارج از کشور است. علاوه بر سخنرانی های مذهبی و سیاسی در خارج کشور کلاس های ایدئولوژیک و درس دین و سیاست می گذارد . پرونده نیروهای قدس در خارج از کشور را هم بررسی می کند. می خواهد زمینه را برای انزوا ی مخالفان در خارج از کشور و یا ترور ایرانی های مخالف را در موقعیت مناسب مهیا تر کند. محرم الحرام هم وقت و موقعیت خوبی ست برای سفرو تبلیغ . البته شیعه در امریکای جنوبی اگر داشته باشیم بسیار کم اند، آنچه هست - غیر از معدود پناهندگان و مهاجران کشورهای مسلمان - بقیه آدم های رژیم هستند.

 

رژیم حدود 42 هزار نیرو در بولیوی، ونزوئلا،برزیل،گواتمالا،نیکاراگوئه و اکوادور دارد. این ها خرد خرد به آنجا منتقل شدند. خط مستقیم تهران – کاراکاس که محمولات تجارتی و تسلیحاتی حمل می کند این افراد و خانواده های آن ها را به آنجا حمل کرده است. اکثر اینها شکنجه گران وبازجوها و زندانبان های شناخته شده و لو رفته هستند ، یا لباس شخصی هایی که در درگیری های خیابانی شناسایی شده اند. افرادی از بازنشستگان بسیج و سپاه و ثارالله و واحد های دیگر نیزهستند.مزدوران لبنانی و افغانی و سومالی و عراقی هم هستند که پاسپورت ایرانی دارند. بیشتر آنها در بولیوی اسکان داده شده اند.از لبنانی ها و عراقی ها و افغانی ها و سومالی ها برای سرکوب و ترور استفاده می شد، و می شود، مخصوصا" از سومالی ها، چون آدم های قلچماق و قوی و متعصبی هستند. این ها کسانی هستند که با صورت های پوشیده اراذل و اوباش را کتک می زدند و یا در درگیری های خیابانی به جان مردم می افتادند. مجموعه ای که در امریکای جنوبی هستند کار اطلاعاتی و امنیتی و تبلیغاتی در رابطه با ایرانیان خارج از کشور می کنند و روزگاری هم کار عملیاتی خواهند کرد.

 

در بولیوی ما مسجد امام علی داریم ، در ونزوئلا حسینیه امام علی و در برزیل و سایر کشورها هم از این نوع محل ها داریم . نیروهایی که آنجا هستند با خانواده های شان ظاهرا" کار ساختمانی و جاده سازی و کار های عمرانی هم می کنند، آدم های متخصص هم توی آن ها هستند. محل های تجمع علنی آن ها مساجد و حسینیه هایی هست که از پول ملت ایران ساخته یا اجاره شده اند.

 

سپاه قدس یکی از مراکز فرماندهی اش را به بولیوی و ونزوئلا منتقل کرده است، در اروپا و نقاط دیگر جهان هم مراکزی دارد اما تمرکز را توی امریکا جنوبی گذشته اند. در گواتمالا نیروها بیشتر آموزش شکنجه می بینند. گواتمالا در تعلیم شکنجه یکی از بهترین ها در جهان است . آموزش شکنجه از راه های در آمد این کشور است. اصلن دانشگاهی برای تعلیم شکنجه دارند! ممکن است برخی آموزش های آن ها مدرن نباشد اما کارائی دارد..

 

یادم هست " حاج اصغری " مدرس شکنجه داشت روی یک زندانی به نام " پرویز فیروز آبادی"( علی آبادی) که معلم بود و مجاهد، تعلیم شکنجه می داد.میله ی تیزی را به ناحیه زیر قلب، تا حدودی به سمت راست و نزدیک به ناف آن بیچاره فرو کرد ، معلم بیچاره که پوست و استخوان بود از درد بیهوش شد. اصغری گفت:

 

" از درد و ضعف بیحال شده ، دچار شوک شده اما نمی میره ، این محل خاصی ست برای تعزیر و اقرار گیری، این روش خیلی کار کرده، اینجا یک حفره ست ، چیزی توش نیست که پارگیش خطر جانی داشته باشه، برای همین طرف نخواهد مرد ، اما درد و ترس اونو به حرف می آره و اینکه فکر کنه ما شوخی نمی کنیم و جای بعدی می تونه قلبش باشه ". حاج اصغری این شکنجه را به عنوان نمونه ای از آموزش های شکنجه گواتمالایی آموزش می داد.

 

این ها را گفتم که گفته باشم در امریکا و کانادا مواظب خودتان باشید. بیخ گوشتان لانه جنایتکاران و آموزش جنایت است . این ها برنامه دارند و سراغتان خواهند آمد. "

*********

زیرنویس:

* سلسله مطالبی که دومین بخش آن را خواندید، اظهارات یکی از کارکنان سابق دستگاه قضایی حکومت اسلامی در شکنجه گاه ها و زندان های این حکومت است. او به عنوان شاهد تجاوزبه دختران و زنان زندانی، شاهد شکنجه واعدام زندانیان سیاسی و عقیدتی از گوشه هایی از جنایت های پنهان مانده ی جنایتی به نام حکومت اسلامی پرده بر می دارد.

1- http://khabarfarsi.com/ext/459907

2- http://www.lamerdmohr.com/component/content/article/44-1389-10-16-08-08-46/408-1390-08-20-06-12-52.html

 

" پرده بکارت پاداش بازجوها و شکنجه گرها بود"

 مسعود نقره کار

 

بازجوها و شکنجه گران اکثرا جوان و مجرد بودند، کار شاق بازجویی و شکنجه گری پس از مدتی آن ها را خرد و خسته می کرد. قصد موافقان ازاله بکارت دختران باکره قبل از اعدام، جلب رضایت بازجوها و شکنجه گرها و زندانبان های جوان بود.

 

 (بخش سوم)

 

"با حاکم شرع، محمد رضا بروجردی ، به طرف قم راه افتادیم، با جیپ آهوی آبی رنگ، راننده جواد معلم بود، راننده ای که بازجویی و شکنجه گری هم می کرد، البته بیشتر شکنجه گر بود، جوان بود و سنی حدود 19 تا 20 سال داشت.

 

در قم جلسه ی مهم سراسری حکام شرع برگزار می شد. قبل از جلسه به دیدار آیت الله منتطری رفتیم ، دیداری مستقل از آن جلسه بود.آیت الله گیلانی، آیت الله موسوی اردبیلی و اسدالله لاجوردی هم آنجا بودند. آقایان آمده بودند تا ازآقای منتظری فتوایی درتایید ازاله بکارت دختران باکره ی محکوم به اعدام بگیرند.آیت الله منتظری با آوردن چند آیه و حدیث، کار را نادرست دانست و زیر بار نرفت و فتوا نداد. البته آقایان اینکار را شروع کرده بودند اما بهانه شرعی نداشتند و آمده بودند آن را دست و پا کنند. من خودم در شیراز و شهر های دیگر شاهد این عمل جنایتکارانه بودم. سعی کرده بودند با توجیه های ساختگی این کار را شرعی نشان بدهند. مثلا" می گفتند اگر دختر محارب یا باقی یا مرتد و کافر باکره اعدام شود به بهشت خواهد رفت، باید بکارت او را بر داشت تا بهشتی نشود.این ها حرف های من درآوردی این دست از آقایان بود. حتی در زمان جنگ هم چنین رفتاری با دشمن جایز نیست .

 

البته شایع است که بازجو یا شکنجه گر و یا زندانبان اول قربانی را عقد می کرد و بعد تجاوزو ازاله پرده بکارت انجام می داد، که این هم حرف درستی نیست. اینکه بعضی از بازجوها و شکنجه گرها و زندانبانان پس از اعدام قربانی با شیرینی سراغ خانواده قربانی رفتند و ماجرا ی عقد شان با دختر اعدامی را به اطلاع خانواده قربانی رساندند را هم من بعید می دانم واقعیت داشته باشد. تمام تلاش دست اندرکاران این بود که این موضوع رو نشود و صد در صد سری بماند.

 

واقعیت این بود که بازجوها و شکنجه گرها و زندانبان ها اکثرا" جوان و مجرد بودند، کارشاق و طاقت فرسای بازجویی و شکنجه گری پس از مدتی آن ها را خرد و خسته می کرد.همانگونه که گفتم قصد موافقان ازاله بکارت دختران باکره قبل از اعدام، جلب رضایت بازجو ها و شکنجه گرها و زندانبان های جوان بود. در دستگیری های فله ای، دختران جوان 13 تا 14 ساله را دستگیر می کردند، زیاد هم بودند. فقط یک زندان هم که نبود، زندان هایی توی شهر، وحتی درمرکز شهر بود، که زندان های بی نام بودند. دختر های جوان را می بردند به زندان ها و هر کاری که دل شان می خواست با آن ها می کردند.

 

از بازجو ها و شکنجه گرها جواد معلم بود ، و یا محمدحسینی که 20 سال داشت و محمد رضا جوانمردی که 21 ساله بود و یا محمد نامجو اهل کرمانشاه که همین سن و سال ها را داشت. جوان بودند . این ها حتی شلاق زدن و شکنجه کردن هم بلد نبودند . آنقدر می زدند تا اقرار بگیرند و از زندانی امضا بگیرند که مثلا" روزنامه فروخته ، کمک مالی کرده و... و وقتی دختر جوان محکوم به اعدام می شد ، به پاداش خود که ازاله بکارت بود می رسیدند. فقط همین یک پاداش نبود، ترفیع هم می گرفتند. بازجوی خوب و شکنجه گر خوب کسی بود که آمار اعدامی های اش بیشتر بود. سال 60 برای حکم اعدام بیشتر دادن و پرونده سازی علیه زندانی مسابقه بود، بازجو ها سعی می کردند چیزی از پرونده ها و بازجویی ها ( که گاه 500 تا 600 صفحه بود) پیدا کنند و طرف را محکوم به اعدام کنند.

 

البته راه های دیگری هم برای سرگرم کردن و پر کردن وقت بازجوها و شکنجه گرها بود ، مثلا" برای سرگرم کردن شان حسابی مشغول شان می کردند. سه شنبه ها دعای توسل، شب جمعه دعای کمیل، صبح جمعه دعای ندبه، نمازهای مختلف و.... برنامه های دیگر. بعضی ازشکنجه گرها ی جوان آنقدر زیر فشار و عصبی بودند که سرنماز، به وقت سجده ضجه می زدند و گریه می کردند. به نطر من این جوان هاهم به نوعی فربانی رژیم بودند. البته شکنجه گرانی بودند که از شکنجه کردن لذت می بردند و این کار را ثواب و اسباب رسیدن به بهشت می دانستند ، این دسته روحیه و اعصاب بهتری داشتند."

*********

زیرنویس:

سلسله مطالبی که سومین بخش آن را خواندید، اظهارات یکی از کارکنان سابق دستگاه قضایی حکومت اسلامی در شکنجه گاه ها و زندان های این حکومت است. او به عنوان شاهد تجاوزبه دختران و زنان زندانی، شاهد شکنجه واعدام زندانیان سیاسی و عقیدتی از گوشه هایی از جنایت های پنهان مانده ی جنایتی به نام حکومت اسلامی پرده بر می دارد.

 

پنجشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۰ - ۲۶ ژانويه ۲۰۱۲

" استشهادی های رژیم آماده انفجار در اروپا و امریکا "

شاهد جنایت های حکومت اسلامی( بخش چهارم)

مسعود نقره کار

 

" .....در پادگان امیرالمومنین اهواز و لشکرحمزه ی سید الشهدا در ارومیه حدود 500 نفر استشهادی آماده ی عملیات هستند . 200 نفرشان ایرانی هستند و بقیه لبنانی، فلسطینی و عراقی اند. اکثرا" جوان هستند. این ها از فرزندان بی سرپرست شهدای جبهه ها و یا عملیات استشهادی هستند. از شیرخواره تا 5 ساله تحت پوشش " ولایت" قرار گرفته اند و با " دانش دین و جهاد" پرورش یافته اند.(1)( گویا این روش قبلا" در فلسطین مرسوم بود. بچه های بی سرپرستی که پدر و یا مادر آن ها کشته می شدند تحت پوشش طرح " ابو عمار"( نام دیگر یاسر عرفات) قرار می گرفتند وبرای عملیات آموزش داده می شدند).

 

استشهادی های رژیم اسلامی همه یک بمب سیارند و در صورت بروز جنگ نظام آن ها را برای انجام عملیات به اروپا و امریکا و کانادا اعزام خواهد کرد تا در سطح شهرها خود را منفجر کنند. البته از این استشهادی ها قبلا" برای عملیات به عراق اعزام شده اند و بسیاری از انفجارهایی که سبب کشته شدن سربازان امریکایی هم می شد توسط این استشهادی های انجام می شد که از همین پادگان ها و از طریق سپاه قدس اعزام می شدند.

 

همه ی نیروهای ارتش و سپاه افراد استشهادی و انتحاری تربیت کرده اند، مانور هایی هم داده اند ، مثل اشتشهادی های نیروی دریایی ، ولی استشهادی هایی که برای انجام انفجار و کشتن مردم و ایجاد ترس و ترور تربیت شده اند بیشتر در پادگان هایی که نام بردم اسکان داده شده اند. البته در تظاهرات ها و مجالس مذهبی و سیاسی که نظام راه می اندازد عده ای کفن پوش هم خودشان را استشهادی می خوانند یا برای انجام عملیات استشهادی ثبت نام می کنند که این ها بیشتر جنبه تبلیغی دارند(2) ، استشهادی های واقعی همانگونه که اشاره کردم تربیت شده ازدوران کودکی و نوجوانی هستند. البته ممکن است بعضی از این کفن پوش ها و ثبت نام کننده ها هم برای اینکار عضوگیری و تربیت شوند اما استشهادی های اصلی و آماده ی عملیات همان حدود 500 نفر و یا گروه هایی مشابه آن ها هستند.

 

اگر نظام احساس خطر کند، حالا چه جنگ باشد چه شورش در داخل کشور، بدون شک در خارج از کشور عملیات خواهد کرد، ایجاد وحشت و ترور و انتقام گیری یک طرف قضیه هستند، رژیم دست به ترور مخالف ها هم خواهد زد. آدم هم توی مخالف ها در خارج از کشور زیاد دارد و مزدور برای استخدام و آدم کشی هم کم نیستند. یادتان باشد که در جریان عملیات میکونوس صاحب آن رستوران نفوذی بود. مراکز فرماندهی برای ترور علاوه بر امریکای جنوبی ( بولیوی و ونزویلا) در فرانسه و هلند و نروژ و بعضی از کشورهای اروپای شرقی هم هستند. برای نمونه بگویم که در جریان ترور قاسملو و همراهان او مرکزفرماندهی عملیات در بلغارستان بود. مسؤل عملیات هم امامی بود با اسم رمز هاشمی. فرمانده عملیات هم فردی به نام احمدی نژاد بود با نام خدمتی "گلپا" ( که به احتمال زیاد همین آقای ریاست جمهور بودند). دراین عملیات محمد جعفرصحرارودی ، اهل فسا، با سمت مشاور گروه وارد مذاکره و جلسه شد. صحرارودی از بچه های تعلیم دیده در دره ی بقاع وشهربعلبک بود. تعلیم دیده بود برای ترور های فردی، او مدتی در حزب الله لبنان فعالیت داشت و ازمحافظان شیخ فضل الله بود.عربی را خوب حرف می زند. طبق طرح عملیاتی " گلپا" فرمانده عملیات در صورت شکست ترور می بایست افراد عملیات را اگر زنده می ماندند و یا عملیات را انجام نمی دادند، معدوم می کرد. صحرا رودی زخم برداشت و شانس آورد و الا معلوم نبود سرنوشتش چه می شد. بعد که به ایران مسترد شد به خاطر این جنایت در ایران ترفیع و پول گرفت و در سپاه قدس و دفتر لاریجانی مسؤلیت هایی به او دادند. صحرا رودی در حال حاضر در رابطه با سوریه فعال است و همراه با حاج قاسم سلیمانی، عبدالرضا شهلایی، حسن مرتضوی ، غلامرضا باغبانی وحاج احمد وحیدی به سوریه رفت و آمد می کند .او و باغبانی با امکانات سپاه قدس به نظامیان ضد شورش سوری تعلیم می دهند . البته کار سپاه قدس در سوریه فقط تعلیم و آموزش نیست ، نیروهایی از این سپاه در سرکوب مردم و کشتار آن ها شرکت دارند.

 

در صورت بروز جنگ و احساس خطر، رژیم علاوه بر استشهادی ها ، مجموعه ای که نام بردم را از طریق سپاه قدس و سایر شبکه های اش به اروپا و امریکا و کانادا اعزام خواهد کرد تابا ایجاد انفجار و ترور، هم انتقام بگیرد و هم قدرت نمایی کند...."

***********

زیرنویس:

* سلسله مطالبی که چهارمین بخش آن را خواندید، اظهارات یکی از کارکنان سابق دستگاه قضایی حکومت اسلامی در شکنجه گاه ها و زندان های این حکومت است. او به عنوان شاهد تجاوزبه دختران و زنان زندانی، شاهد شکنجه واعدام زندانیان سیاسی و عقیدتی از گوشه هایی از جنایت های پنهان مانده ی جنایتی به نام حکومت اسلامی پرده بر می دارد.

 

1- " .... برای انجام عملیات استشهادی پس از باز سازی محل عملیات و تمرین درمحل بازسازی شده ، فرد استشهادی را از لحاظ روانی نیز برای عملیات آماده می کنند که این خودش مراسم ویژه ای دارد. ابتدا فرد را به زیارت امام رضا و بعد سرقبر خمینی می برند. سپس او را به حضور رهبری می برند تا ضمن کسب اجازه عملیات برای اش دعا کند. در پادگان محل اعزام موهای تمام بدن فرد، به استثنای موی سرش، تراشیده می شود. پس از غسل و شستن بدن فرد استشهادی با آب و گلاب او را، در حالی که فقط یک شورت به پا دارد روی سنگی شبیه سنگ مرده شوی خانه می خوابانند. ابتدا سوره ی یاسین خوانده می شود و بعد " جوشن کبیر" را می خوانند.چون جوشن کبیر خیلی طولانی ست غالبا" بخش هایی از سوره آیت الکرسی خوانده می شود، معمولا" سه چهار نفر معتمد نیز حضور دارند و دعا ها و آیه ها را باهم می خوانند ( تکرار می کنند). این مراسم به گونه ای انجام می شود که فرد استشهادی به لحاط روانی خیلی تحت تاثیر قرار می گیرد و برای انجام عملیات آماده تر می شود.

2- لینک ها و تصاویر زیر مربوط به افراد و عملیات استشهادی ست.

http://news.gooya.com/politics/archives/2008/12/081611.php

http://www.ammariyon.ir/fa/pages/?cid=10869

http://news.gooya.com/politics/archives/013254.php

3- فورم های ثبت نام استشهادی :

 

جمعه ۱۴ بهمن ۱۳۹۰ - ۰۳ فوريه ۲۰۱۲

"قتل های زنجیره ای با قتل طرفداران منتظری در سپاه آغاز شد."

شاهد جنایت های حکومت اسلامی( بخش پنجم)

مسعود نقره کار

 

 ‍قتل هایی که به قتل های زنجیره ای معروف شدند از اواخر سال ۱۳۶۶ با حذف " بجه های سپاه" همراه با قتل علمای اهل تسنن شروع شد. افراد سپاه که طرف دار آیت الله منتظری بودند، و یا مخالفان جنگ تشکل های افشاگرانه ایبه ویژه در خراسان، خوزستان، اصفهان ( نجف آباد) و کردستان شکل داده بودند و در باره آن چه که در جبهه ها می گذشت افشاگری می کردند.

***************

"....قتل های گروهی ، که برای انجام آن ها یک گروه برای به قتل رساندن در نظر گرفته می شدند از همان روز های اول انقلاب شروع شد. در مدرسه علوی " کمیته های نظامی" شکل گرفتند . نظر اطرافیان خمینی این بود که برای حفظ انقلاب و امنیت عده ای باید سریعا" حذف شوند. اولین گروه با مسؤلیت یوسف کلاهدوز، نامجو و اقارب پرست شکل گرفت.( برخی از افراد این گروه بعد ها در سقوط هواپیما از بین رفتند.).گروه یا کمیته نظامی دیگری توسط محمد بروجردی و حاج احمد متوسلیان شکل گرفت .( محمد بروجردی از نوابغ کار نظامی بود و متوسلیان هم یکی از آن چهار دیپلمانی بود که در لبنان گم شدند . او هم در پاوه و مریوان فعال بود و کار نظامی خوب می دانست.). گروه دیگری هم به سرپرستی حجت الاسلام محلاتی شکل گرفت تا "روحانیون فاسد ، رباخوار و قواد" را حذف کند. این ها لیست داشتند، لیستی که از شورای انقلاب آمده بود. برای نظامی ها عده ای از سرهنگ به بالا باید حذف و عده ای باید به خانه های امن منتقل می شدند. در مورد ساواکی ها هم همینطور بود. سه روحانی را گروه مربوط به روحانیون به قتل رساند که بعد ها معلوم شد بی گناه بودند. فاحشه ها و اراذل و اوباش هم در دستور کار شان بود و قرار بر آتش زدن فاحشه خانه ها بود . که شهر نو تهران و شقو بندر عباس و شیرین بیان شیراز و دوب( دوبل) آبادان را هدف گرفتند. یکی از کسانی که فاحشه خانه ها را اتش می زد به من گفت که : " ...وقتی خانه ها را به آتش می کشیدیم جوان ترها فرار می کردند اما پیرزن ها و پیر مرد ها در خانه ها و در محله زنده زنده در آتش می سوختند. این نوع کار ها تا چند سال بعد از انقلاب هم می شد .

 

در استان های مختلف برای اجرای قتل گروهی، به ویژه در کردستان قرار بر این بود که ابتدا نا امنی ایجاد کنند و بعد به بهانه ی وجود نا امنی برای سر کوب گروه های سیاسی نیرو اعزام کنند. در کردستان شاهد اجرای این طرح بودیم که " گروه خلخالی " را هم اعزام کردند و چه جنایت ها این مرد در کردستان مرتکب شد. در جهبه هم مساله حذف با برنامه وجود داشت یادم هست که سال ۶۰ بی سرو صدا سرهنگ رسول عبادت که مخالف این ها بود و پیش تر هم با چمران نمی ساخت را زدند. این سرهنگ کار آزموده و شجاع و انسان را در عملیاتی که برای نجات سربازان اش رفته بود با "قناسه" از پشت زدند. یک تیر از پشت به جمجمه اش خورده بود. توی غرب هم ، به ویژه در مهران از این نوع تصفیه ها شد، حتی میان جمعی که فکر می کردند ناراضی و مخالف هستند خمپاره انداختند.

 

بعد ها هم به ترتیب و با برنامه سراغ گروه مجاهدها، فدایی ها و تود ه ای و طرفداران منتظری رفتند. و بالاخره به قول خودشان سراغ" کله پر ها" ، مثل دکتر سامی و سیرجانی و فروهر و مختاری و پوینده و دیگران آمدند.

 

قتل " کله پرها" را وزارت اطلاعات که شکل گرفته بود انجام می داد. در واقع همان بچه های اطلاعات سپاه که حالا وزارت اطلاعات را می چرخاندند این قتل ها را با دستور از بالا، برنامه ریزی می کردند. دیگر وزارت اطلاعات خودش کشف می کرد و با حکم قضات شرعی که در اختیار داشت حکم صادر می کرد .

 

به نظر من قتل هایی که به قتل های زنجیره ای معروف شد ند از اواخر سال ۱۳۶۶ به ویژه اوایل سال ۱۳۶۷ با حذف " بجه های سپاه" همراه با قتل علمای اهل تسنن شروع شد. افراد سپاه که طرف دار آیت الله منتظری بودند ، و یا مخالفان جنگ تشکل های افشاگرانه ای به ویژه در خراسان، خوزستان، اصفهان ( نجف آباد) و کردستان شکل داده بودند و در باره آنچه که در جبهه ها می گذشت افشاگری می کردند. این ها شاهد بودند که در پشت جبهه و حتی در سنگرها افراد ناباب به نوجوانان تجاوز می کردند، اعتیاد گسترده می شد و بعضی ازخواهرهای پشت جبهه با برادران روابط نامشروع بر قرار می کردند. این مشاهدات و همینطور خستگی از طولانی شدن جنگ باعث شده بود این ها که آدم های سالم و متدینی بودند به اصطلاح خودشان " فقل کنند" و دست به اعتراض و افشاگری بزنند. بیشتراین ها مریدان منتظری بودند و برای همین هم حذف مریدان منتظری در دستور کار قرار گرفت . این ها اکثرا" هم بچه های شیمیایی جبهه بودند. یک سری طلبه ها و روحانیون طرفدار منتظری را هم به عناوین مختلف به قتل رساندند . این ها را سال 66 جمع کردند و بعد از تخلیه اطلاعات سر به نیست کردند ، یا با تصادف ماشین و " کامیونی کردن" ، و یا تک زنی یا صحنه سازی هایی مثل قثل در حال سرقت وتوسط سارق ساختگی و....

 

کشتار رهبران اهل تسنن را هم همین سال ۶۶ شروع کردند، مخصوصا" در کردستان که ۱۶ مورد بود. سراغ کشیش های مسیحی هم رفتند. بهایی ها که جای خود داشتند و از همان اول انقلاب حذف شان شروع شده بود..

 

به کسانی که در جبهه شیمیایی شده بودند، به ویژه طرفداران منتظری عمدا" نمی رسیدند، مثلا" سهمیه دارو نمی دادند . این بی توجهی باعث مرگ عده ای از این بچه های شیمیایی شد. حاج داود کریمی (۱)، حاج امیر حسین میرشریفی، حاج محمد شریعتی وحاج رحیم برازجانی نمونه بودند. بعضی از این ها را هم با " قناسه" می زدند، یعنی با تک تیر اندازی می کشتند.

 

سلاحی که برای " قناسه" استفاده می کردند " سیمونوف" روسی بود که سلاح دقیق و خوبی بود.در جبهه ها هم برای تصفیه مخالفان جنگ و معترضان از این روش و سلاح استفاده می کردند. به ویژه وقتی رفسنجانی به پیشنهاد حامنه ای و حکم خمینی جانشین فرمانده کل قوا شد( ۱۲ خرداد سال ۱۳۶۷ بود) ، در جبهه ها ها ناراضایتی بالا گرفته بودو سلاح نبود و نیرو نمی توانستند برسانند و همه کلافه وخسته شده بودند.

 

سردار نقدی با همین " قناسه "حاج رحیم برازجانی را کشت. حاج رحیم یکی از جوانان مخلص و شجاع جبهه بود. با لهجه ی قوی جنوبی ، رشید و قوی ، که در عملیات جنگی پیش قدم بود. وقتی ماجرای آقای منتظری پیش آمد حاج رحیم از جمله کسانی بود که کنار کشید ، و عوارض تیری که در جبهه به پایش خورده بود را بهانه کرد و رفت برازجان در نخلستان " آب پحش" شروع به کار کرد. آین محل، منطقه ای ست بین گناوه و برازجان که خرمای معروف " کب کاب" به عمل می آید. گویا سرکارگر آن جا شده بود. سردارنقدی و آدم هایش می روند آن جا سراغ اش و او را می زنند.

 

سراغ "کله پرها" یا روشنفکران ها از سال ۶۷ آمدند که گفتم با قتل دکتر سامی شروع کردند که ده ها نفر از جمله سعیدی سیرجانی و فروهر و محمد مختاری و پوینده و..... را به قتل رساندند. البته برنامه آن ها این بود که گروهی هم بکشتند این کار را اول بار با ساقط کردن یک هواپیما انجام دادند .هواپیما به زاهدان می رفت ، فکر می کنم سال ۱۳۷۰ بود، با ۶۳ تا از فرماندهان سپاه و ارتش ، این ها دنباله رو های منتظری بودند. ماجرای انداختن اتوبوس نویسنده ها به دره در گردنه حیران را که خود شما بهتر می دانید.

******

زیرنویس:

*سلسله مطالبی که پنجمین بخش آن را خواندید، اظهارات یکی از کارکنان سابق دستگاه قضایی حکومت اسلامی در شکنجه گاه ها و زندان های این حکومت است. او به عنوان شاهد تجاوز به دختران و زنان زندانی، شاهد شکنجه واعدام زندانیان سیاسی و عقیدتی از گوشه هایی از جنایت های پنهان مانده ی جنایتی به نام حکومت اسلامی پرده بر می دارد.

 

1- http://www.akbaralami.com/public/ContentBody.aspx?ContentID=3686

 

 

جمعه ۲۱ بهمن ۱۳۹۰ - ۱۰ فوريه ۲۰۱۲

" تحصیلکرده ای از جنس جنایت"

شاهد جنایت های حکومت اسلامی" بخش ششم"

مسعود نقره کار

 

 * سلسله مطالبی که ششمین بخش آن را می خوانید، اظهارات یکی از کارکنان سابق دستگاه قضایی حکومت اسلامی در شکنجه گاه ها و زندان های این حکومت است. او به عنوان شاهد تجاوزبه دختران و زنان زندانی، شاهد شکنجه واعدام زندانیان سیاسی و عقیدتی از گوشه هایی از جنایت های پنهان مانده ی جنایتی به نام حکومت اسلامی پرده بر می دارد. نام هایی که از سوی این مقام قضایی در مورد تعلیم دهندگان بازجویی و شکنجه و کارکنان زندان ها مطرح می شوند غالبا" نام های مستعار هستند و می توانند نام های واقعی ( و حقیقی) نباشند. (م.ن)

تحصیلکرده ی دانشگاه سوربن پاریس با نام خدمتی " استاد"، متخصص و مدرس شکنجه های ساده، سفید و سیاه بود. این جامعه شناس آموزش می داد: "، ما باید مخالفان خود را در میان مردم بکشیم، و بین مردم شکنجه کنیم. این راه بقا و ماندگاری حکومت خواهد بود..."

 

"......سعید محسنی نائینی (۱)، تحصیلکرده ی دانشگاه سوربن پاریس با نام خدمتی " استاد"، متخصص و مدرس شکنجه های ساده ( معمولی) ، سفید( روانی) و سیاه ( شکنجه تا حد مرگ) بود ، او از جنس جنایت ، و عین جنایت بود. قوی هیکل با استخوان بندی ای درشت، قدبلند و چهار شانه که شکم و پهلو داشت، با صورتی گرد و آبله رو، آبله حتی توی چشم های ریزاش دیده می شد، صدای اش زنگ عجیبی داشت ، مثل کشیدن دو تکه ی آهن روی هم، رعشه به جان آدم می انداخت. مو هایی نرم و بلند که معمولا" بالا می زد ، ریش اش را می تراشید، کم حرف بود و آدم عمل ، ازکسی که سؤال می کرد بیزار بود. خودش بارها گفته بود که نماز هم نمی خواند. او پرورش دهنده ی زبده ترین شکنجه گران ایران بود. یکی از این شکنجه گران که سنی هم نداشت " حسین مصلح" نام داشت. حسین مصلح چنان سریع با انواع شکنجه و کلام اش قربانی را گیج و " فقل" می کرد ، و چنان قربانی را به رعب و وحشت می کشاند که کم تر قربانی ای تاب تحمل می داشت. از اساتید شکنجه گری بود این جوان کم سن و سال. بعدها به سپاه قدس پیوست.

 

سعید محسنی نائینی سابقه همکاری با گروه های مختلف آزادی بخش در منظقه را هم یدک می کشید. " نام فوق سری " یا رمزش ۶۱۷۵۹۹-۱۱۰-۱۱۰ بود. در این رمز ۱۱۰ به حروف ابجد یعنی علی ، و وقتی این اعداد در رمزی دو بار تکرار شود به این معنی ست که دارنده این رمز از ابواب جمعی مسؤلان وزارت اطلاعات است ، ۹۹ هم به معنی تائید شده توسط قوه قضائیه . چنین شخصی مجوز رسمی قوه قضائیه ، وزارت اطلاعات و فرماندهی سپاه را دارد و می تواند به هر جلسه ای وارد شود، اظهار نظر کند و تعلیمات بدهد، و پرسنل قوه قضائیه ، نیرو های انتظامی و سپاه و ارتش و وزارت اطلاعات در هر مرتبه و موقعیتی باید از او حمایت کنند و هر گونه امکانات و تسهیلاتی که او در خواست می کند در اختیارش قرار دهند، هر گونه کوتاهی و تعلل در این کار مورد پیگرد قانونی قرار خواهد گرفت.( سعید امامی و مصطفی کاظمی هم همین نام فوق سری و رمز را داشتند).

 

نخستین دیدار

 

ساعت حدود ۶ صبح بود. وارد زندان " هتل" اصفهان شدم ، یکی از سه زندان اصفهان که به قتلگاه معروف بود(۲). مسؤل حفاظت ،عبدالعلی مسلم ، صدایم زد و گفت حاکم شرع منتظرت هست و با شما کار دارد. حاکم شرع نشسته بود و صبحانه می خورد. سایر حکام شرع و افراد دیگری هم بودند، مثل علی فلاحیان و..... ،چای برایم ریخت و بعد کاغذی جلویم گذاشت و خواست بخوانم و امضا کنم. نامه ای بود از طرف شورای عالی قضایی، وظیفه تعیین می کرد که همه نوع اختیارات برای آقای سعید محسنی نائینی مهیا شود و بنده به عنوان نماینده حاکم شرع در اختیار ایشان قرار بگیرم تا هر چه خواست مهیا کنم. حاکم شرع خواست من پشت نامه بنویسم که این مسؤلیت را قبول می کنم. نپذیرفتم. از دفتر حاکم شرع کاغذ و مهر حاکم شرع را آوردم و گفتم اگر شما بنویسی و مهر کنی می پذیرم، و او که من قبول اش داشتم پذیرفت و این کار را کرد، و بعد گفت:"... سعید محسنی الان در نماز خانه است، برو پیش او و بگو که در اختیار او هستی، حواست باشد که آدم ناراحتی ست". و تاکید کرد وقتی با او هستم می توانم سلاح حمل کنم. من قبول نکردم. من هرگز سلاح به دست نگرفته بودم .

 

به نماز خانه رفتم. نماز خانه ای مستطیلی شکل که موکتی سبز رنگ داشت. گوشه ای از نماز خانه دو جعبه ی بیسکویت مینو بود در یکی مهر و تسبیح، و در دیگری نخ و سوزن و قرقره بود. ورودی نماز خانه از یکی از ضلع های طولانی باز می شد و او در سمت راست در توی عرض بالایی مستطیل نشسته بود. کاپشن امریکایی اش را تا کرده کنارش گذاشته بود. پای چپ اش را ستون کرده بود و دست چپ اش را روی پای چپ اش گذاشته بود. مقداری فشنگ جلوش ریخته بود و داشت هفت تیر "برِتا" ی اش را پر می کرد. سلام کردم، جواب نداد پرسید:

"تو حاکم شرعی؟ "

 

گفتم نه, من نماینده حاکم شرع هستم و حکم دارم در اختیار شما باشم تا هر چه بخواهید مهیا کنم. گفت:"من با حاکم شرع کار دارم". این را با عصبانیت گفت. رنگ پریده و زرد شده بود. با دست چپ پاکت سیگارش را در آورد، نخی سیگار برداشت. کبریت زیر پای راست گذاشت، کبریت و بعد سیگارش را گیراند. سیگارش را توی کف دست چپ اش که روی پا گذاشته بود تکاند، کف دستی که پر از زخم و تاول بود. همین موقع دست چپ اش شروع به لرزش کرد. با دست راست مچ دست چپ اش را گرفت و گفت: "آروم باش حیوون، آروم باش". و باز رو به من که کنارش نشسته بودم کرد و پرسید: " ... گفتتی چکاره هستی؟"

گفتم :" نماینده حاکم شرع هستم"

گفت: " برو مسؤل زندان را بگو بیاد این جا کارش دارم، همین الان"

 

رفتم و از نگهبان خواستم مسؤل زتدان که "جواد صاحب الامر" (۳) بود را صدا کند. بیرون نمازخانه منتظر جواد شدم. جواد آمد، مسؤل زندانی که خودش کبکبه و دبدبه ای داشت، پر قدرت و با ابهت بود. تا من را دید گفت: "... منو از این آدم دور کن، من از اون می ترسم". وارد نمازخانه شدیم. سعید رو به جواد کرد و با تحکم گفت :"... الان ساعت ۸ هست، برو هرکسی که در این جا کار می کنه رو برای ساعت یازده جمع کن این جا، همه باید بیان، همه، اگر کسی دیر بیاد یا غیبت کنه شلاق اش را خودت می خوری" و رو به من کرد و گفت:" برید می خوام استراحت کنم".

 

حدود ساعت ۱۱ به نماز خانه برگشتم، حمام کرده و سر حال به نظر می رسید. سیگار می کشید. شکنجه گر ها و بازجوها و زندانبان ها پشت در نمازخانه منتظر بودند. گفتم:" بچه ها منتظرند، بیایند داخل؟ ". نگاهی به ساعت اش کرد و گفت:" هنوز ۳ دقیقه مانده ، نه، سر ساعت بیان". جواد هم وارد نماز خانه شد. با اشاره دست به جواد فهماند که بگوید جماعت بیایند داخل نماز خانه. همه چهار زانو و با فاصله از او نشستند. رو به من کرد و گفت :"گفتی اسمت چیه؟" گفتم :" یادم نمی آید که قبلا" گفته باشم " . یکی از بازجو ها، مصطفی جباری گفت: " آقا ... پیر ماست". سعید رو کرد به طرف جباری و گفت: " کی از تو پرسید؟ اسم خودت چیه؟ ". مصطفی پاسخ داد: "مصطفی جباری" و سعید با تحکم به او گفت: " فعلا" بیرون" و از نمازخانه بیرون اش کرد.

 

با نگاهی تیز و قیافه ای جدی و صدایی ترسناک و تا حدی کتابی رو به حاضرین، شروع کرد :

 

" این هایی که می گویم تعلیم هستند. من حرف می زنم و شما باید یاد بگیرید. سؤال نکنید، سؤال کنید سر و کارتون با تخت و شلاق خواهد بود. وقتی سؤال می کنم باید فوری جواب بدهید. کار ما با آدم هست، متوجه شدید؟ کار ما با آدم هست، آدمی که دشمن ماست، به او نباید فرصت داد، فقط باید بزنید، باید از فکر و کار و راه رفتن بیاندازیدش، هیچ فرصتی به او نباید بدهید. به محض ورود باید شروع کنید. ببندینش به تخت، با همان لباس و کفش، از روی کفش بزنند. دو نفر، یکی زیر و کف کفش، و یکی هم روی کفش باید بزند، هر دو طرف را بزنید.البته در شروع درد زیادی حس نخواهد کرد.مهم نیست. نیم ساعت بزنید، حرف های مهم اش را یادداشت کنید.، بعد بیاندازیدش توی مجردی، نیم ساعت بعد بیاوریدش و دو باره شروع کنید به زدن. حالا پاها توی کفش ورم کرده و درد شروع می شود. بزنیدش، این کار را تکرار کنید، دیگر نمی تواند راه برود، حرف خواهد زد، حرف خواهد زد، پاها هم دیگر از بین رفتنی هستند، توی کفش تاول می زنند ورم می کنند، عفونت می کنند و فاسد می شوند. کارش به بریدن و قطع پا می رسد. حجم پا از کفش بیشتر می شود و کلافه اش می کند. اگر حرف زد کفش را ببرید."

 

بعد از صحبت های اش همانجا توی نمازخانه ، و خرخر کنان خوابید. بازجوها و شکنجه گرها جرات نمی کردند برای نماز خواندن به نمازخانه بیایند. ۵ بعد از ظهر دو باره شروع کرد و گفت: "ما تا ۹ شب کار داریم، اگر می خواهید غذا بخورید یا نماز بخوانید بروید و دیگر هم بر نگردید". و بعد شروع کرد به سوال کردن :

 

"..کدام یک از شما اعدام انقلابی کرده، دار زده یا تیرباران کرده؟ ". چهارنفر بلند شدند و گفتند آن ها این کارها را کرده اند. پرسید:" کی خلاصی زده است؟ " . گفتند او الان این جا نیست. رو به جواد صاحب الامر کرد و گفت: "برو همین الان بیارش، زود برگردی ها". و جواد رفت و با تیر خلاص زن برگشت.

 

سعید با صدایی بلند و چشم هایی که می خواستند از حدقه بیرون بزنند، شروع کرد :

 

" ... ما اعدام می کنیم، با گلوله و طناب، ما زیر شکنجه می کشیم، ما کشتار می کنیم، ما برای هدفمان این کار را می کنیم، ما آهسته آهسته زیر شکنجه می کشیم، اگر لازم باشد آتش می زنیم، سم خور می کنیم، سر می بریم، می کشیم حتی با خانواده های شان.، ترور می کنیم، حتی اگر هوادار ما باشند اما در خدمت نباشند باید بمیرند. ما با بمب کشتار جمعی خواهیم کرد، ما باید یاد بگیریم دشمن را بکشیم، یورش ببریم، سرش را ببریم، زنده به گورش کنیم، خانه اش را منفجر کنیم، با زن و بچه اش ، ما باید مخالفان خود را در میان مردم بکشیم، و بین مردم شکنجه کنیم. این راه بقا و ماندگاری حکومت است..."

***********

زیرنویس:

* سلسله مطالبی که ششمین بخش آن را خواندید، اظهارات یکی از کارکنان سابق دستگاه قضایی حکومت اسلامی در شکنجه گاه ها و زندان های این حکومت است. او به عنوان شاهد تجاوزبه دختران و زنان زندانی، شاهد شکنجه واعدام زندانیان سیاسی و عقیدتی از گوشه هایی از جنایت های پنهان مانده ی جنایتی به نام حکومت اسلامی پرده بر می دارد.

 

1- با توجه به اینکه در زندان ها حکومت اسلامی، شاغلین در زندان ها از نام های متعدد و مستعار استفاده می کردند ( و می کنند)، این نام و فامیل ، و دیگر نام ها و فامیلی ها می تواند واقعی( و حقیقی ) نباشند.

 

2- اصفهان سه زندان مهم داشت، زندان سید علی خان ، زندان دستگرد ( شهربانی) و زندانی که هتل خوانده می شد. این "هتل " قتلگاه بود . 90 در صد کسانی که به این زندان آورده می شدند جان شان را ازدست می دادند.

 

3- جواد صاحب الامر ، اسم واقعی اش سید جواد یزدانی است ، فرزند عباس از اهالی نجف آباد. او مدتی مسؤل زندان دستگرد بود. در حال حاضر از کارشناسان سپاه قدس است.

 

 

پنجشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۰ - ۱۶ فوريه ۲۰۱۲

"حکومت اسلامی را این سه نفر می چرخانند "

شاهد جنایت های حکومت اسلامی (بخش هفتم)

مسعود نقره کار

 

"......سه "وحید" کشورمان را در لبه پرتگاه قرار داده اند. این سه در حال حاضر نخ های آیت الله خامنه ای را در دست دارند:

 

۱- سردار احمد وحید دستجردی(۱) ، مسؤل اداره کل حفاظت و اطلاعات بیت رهبری فرزند دکتر سیف‌الله وحید دستجردی رئیس سابق هلال احمر جمهوری اسلامی است ، خواهر این سردار، مرضیه وحید دستجردی، اکنون وزیر بهداری کابینه ی احمدی نژاد است. این سردار در بیت خامنه ای حرف اول را می زند. او به " مرد سایه" معروف شده است . این فرد زندان دارد ، "زندان ولایت"، و خودش هم مدیر کل این زندان است. فردی به نام سید رضی حسین شبیری ، شکنجه گر، مسؤل زندان همت در لواسان، نفر دوم حفاظت و اطلاعات بیت رهبری ست و زیر دست مرد سایه است. طراح وسازنده ی "زندان شهید همت" هم یک مهندس ارتشی ست به نام امیر- رضا رحیمی طاری، او طراح و سازنده ی زندان زیر زمینی ولایت نیز هست ، معاون او مهندس عابدینی و ارتشی ی دیگری به نام امیر- دادفر است.

 

۲- سردار وحید حقانیان ، معروف به سردار وحید لقمانیان(۲) ، مسؤل اول اجرائی ،و داماد آیت الله خرازی از آیت الله های نزدیک به خمینی و خامنه ای .

 

۳- سردار احمد وحیدی(۳) ، وزیر دفاع ، عامل بمب گذاری در دفتر همیاری های یهودیان در آرژانتین که آن زمان فرمانده سپاه قدس بود.

 

این سه نفر، به ویژه سرداراحمد وحید دستجردی ، آدم های اصلی جمعی هستند که مملکت را می چرخانند ، بقیه افراد این ها هستند:

 

۴- آقاسید مجتبی خامنه ای فرزند دوم خامنه ای و داماد حداد عادل ، مسؤل علما و حوزه های علمیه ی نظام

 

۵- سید رضی حسین شبیری معاون حفاظت و اطلاعات بیت رهبری، و رئیس زندان شهید همت ابوقریب ولایت فقیه و عضو سازمان حفاظت اطلاعات رهبری

 

۶- شیخ اصغر حجازی ( میر حجازی ) که در بیت رهبری مسؤل تماس و برحورد با رحانیون است .

 

۷- حسین طائب مسؤل تماس با روحانیون . مسائل مربوط به روحانیون را رتق و فتق می کند.

 

۸- سردار حاج قاسم سلیمانی ، مسؤل سپاه قدس و مسؤل اول امنیت نظامی نظام

 

۹-سردار سرلشکر محمد علی جعفری، فرمانده کل سپاه پاسداران

 

۱۰- سردارسرتیپ محمد رضا نقدی، فرمانده بسیج

 

۱۱- حاج مرتضی رضائی ، قائم مقام فرمانده سپاه ( نسبتی با محسن رضائی ندارد)

 

۱۲- سردار سرتیپ پاسداراسماعیل احمدی مقدم ( فرمانده نیرو های انتظامی)

 

۱۳- امیرارتش – رضا رحیمی طاری

 

۱۴-امیرارتش - دادفر

 

۱۵- مهندس عابدینی

 

جلسه این جمع غالبا" به ریاست سردار دستجردی هفته ای سه روز برگزار می شود. این جمع در موارد ذیل بحث و تبادل نظر و تصمیم گیری می کنند، و تصمیم های نهایی را از طریق مجتبی خامنه ای برای کسب تکلیف نهایی به اطلاع خامنه ای می رسانند:

 

۱-تعیین سیاست های کلی در باره نیرو های نظامی ( سپاه، ارتش ، انتظامی ، بسیج و .....) و وزارت اطلاعات

 

۲- تعیین سیاست های کلی در روابط خارجی ( بین المللی)

 

۳-تعیین سیاست های کلی در باره انرژی هسته ای ، و هوا و فضا

 

۴- تعیین سیاست های کلی در باره انتخاب رئیس جمهور و تعیین و تائید ارزشی نمایندگان مجلس شورای اسلامی

 

۵- تعیین سیاست های کلی در باره مدارس علمیه ، ائمه جمعه و روحانیون کشور، و مراکز آموزشی

 

مصوبات این جمع بعد از تائید آیت الله خامنه ای به عنوان دستور تائید شده از سوی ولی فقیه ، لازم الاجراو به مراجع اجرائی جهت اجرا ارسال می شوند.

 

در رابطه با رویداد های انتخابات سال ۸۸ ، طراح اصلی سخنرانی خامنه ای بعد از انتخابات، که در واقع فرمان قلع و قمع مردم بود ، " وحید لقمانیان" بود که طرح اش مورد حمایت وحید دستجردی و احمد وحیدی ، و این جمع قرار گرفت. ، این جمع برنامه های مهندسی شده سرکوب و درگیری تظاهرات ها را سازمان دهی کردند (۴)

 

معاود های عراقی اهرم های اجرائی حکومت

 

در مملکت ما عده ای مسؤلیت می کنند مثل خامنه ای و احمدی نژاد و سه " وحید" و افراد دیگر بیت رهبری که به نام برخی از آن ها اشاره کردم ، وعده ای هم مملکت را اداره می کنند و کار ها را می گردانند. اکثر این دست افراد از معاودین عراقی هستند که از راس هرم حکومتی تا قاعده آن وجود دارند. این ها ایرانی هایی هستند که به عراق مهاجرت کرده بودند و یا به دلایل محتلف به آن جا گریخته بودند، و بعد به ایران بر گردانده شدند.این ها دو سه نسل را شامل می شوند.

 

در زمان شاه گروهی از این ها راصدام از عراق اخراج کرد. دولت وقت برای آن ها در محلی بین پل ذهاب و کرند، نرسیده به دالاهو ساختمان های قشنگ و مدرن و ویلائی ساخت. این ها فقیر و قبیله ای و عشیره ای زندگی کرده بودند و اهل زندگی در آپارتمان و این نوع خانه ها نبودند. بیشترشان در کرمانشاه و غرب کشور پخش شدند. هنگام جنگ و بعد از جنگ این ها نفوذ زیادی به دست آوردند. وقتی جنگ شد عده ای از شیعیان از عراق فرار کردند. ، حتی از ارتش عراق، و بیت امام آن ها را زیر بال و پر خود گرفت. عده ای از اسرای جنگی که سنی بودند زیر فشار و بالاجبار شیعه شدند و در ایران ماندند و پست و مقام گرفتند و سپاه بدر را تقویت کردند، که بیشتر معاود های شیعه فراری از عراق بودند. کار بازجویی و شکنجه اسرای عراقی با افراد معاود سپاه بدر بود. خیلی از این ها شیعه و تواب شدند و بعد به پست و مقامی رسیدند. از همین ها گروه " جیش المهدی" صدر در عراق ساخته و تقویت شد. گروه ای که با نظارت خمینی کار می کرد.

 

نمونه مطرح از معاودین عراقی آیت الله سید محمود هاشمی شاهرودی ست. او در کلاس های درس خمینی در نجف حاضر می شد و بعد ها هم از نزدیکان خامنه ای شد. ابتدا خمینی از او خواست ریاست مجلس اعلای انقلاب اسلامی را بپذیرد و حزب الدعوه را هم فعال کند، این کار را کرد و بعد حاصل تلاش های اش را تحویل حکیم داد. شاهرودی قانون قضائی و کیفری ۱و۲ ، . قصاص، دیات، حد، تعزیر و.... را نوشت. معاودین در همه ارگان ها هستند. عده ای از وکلای مجلس معاود عراقی هستند. خود لاریجانی ها متولد نجف هستند(۵). معاود ها اعضای گروه های لباس شخصی ها و نیروهای انتظامی هستند و نقش فرماندهی مزدوران سوری و عراقی و سومالیایی را دارند.

 

کارهای اجرائی در سطح استاندار ، فرماندار ، بخشدار و بسیاری از کارکنان آموزش و پرورش ، که عربی و فارسی خوب می دانند به عهده معاودین گذاشته شده است . با سواد های شان وارد دستگاه های اداری و دارای پست کلیدی شدند و بی سواد ها را به سپاه و بسیج و نیروهای انتظامی سپردند و یا در نیروهای لباس شخصی از آن ها استفاده می کنند. بسیاری از شکنجه گر های زندان ها، به ویژه در زندان کهریزک به وقت انتخابات ۸۸ از همین افراد بودند و هستند. کسانی که در خیابان ها اعدام می کنند و یا شلاق می زنند اکثرا" معاود عراقی هستند. نگاه کنید به شهرک قدس، کربلا و نجف است، اکثرا" عراقی معاود هستند، غالبا" در بیرون خانه فارسی حرف می زنند و در خانه عربی.

 

در میان طلبه ها و آخوند ها هم معاود ها بسیارند. در گذشته بسیاری از طلبه های شیعه از ایران می رفتند نجف، علمای اصلی در نجف بودند. رفتن طلبه ها در زمان رضا شاه بیشتر شد.، این ها در نجف جا نداشتند. در چند کیلو متری نجف کاروانسرا هائی بود که این طلبه ها در آن کاروانسراها زندگی می کردند، به ویژه در روستائی به نام "حائر". طلبه ها بیشتر در این روستا جمع شده بودند. چون تعداد آن ها هم زیاد بود همه به حائری ها معروف شدند و بسته به این که از کدام شهر آمده بودند به نام آن شهر صدا زده می شدند مثل حائری شیرازی، حائری مازندرانی، حائری آملی، حائری یزدی، حائری خوانساری و... و قتی خمینی به ایران برگشت این ها را اکثرا" آورد ایران، که آیت الله شاهرودی یک نمونه است. نام فامیل شاهرودی "نجفی" ست. مادرش اهل منطقه ای در خراسان بود. زن اش دختر یکی از علمای شاهرود است و او نام فامیل زن اش را برداشته است. محمدرضا نقدی، فرمانده نیرو های بسیج هم نمونه ی دیگری است. او هم معاود عراقی ست و در شهر نحف به دنیا آمده، پدرش شیخ علی اکبر ثمانی بود....."

 

زیرنویس

 

* سلسله مطالبی که هفتمین بخش آن را خواندید، اظهارات یکی از کارکنان سابق قوه قضایی حکومت اسلامی درشکنجه گاه ها و زندان های این حکومت است. او به عنوان شاهد تجاوزبه دختران و زنان زندانی، شاهد شکنجه واعدام زندانیان سیاسی و عقیدتی از گوشه هایی از جنایت های پنهان مانده ی جنایتی به نام حکومت اسلامی پرده بر می دارد. با توجه به اینکه در زندان ها حکومت اسلامی، شاغلین در زندان ها از نام های متعدد و مستعار استفاده می کردند ( و می کنند)، نام ها و فامیلی ها می توانند واقعی( و حقیقی ) نباشند.(م.ن)

 

۱و ۲ و ۳- برای اطلاعات بیشتر در مورد این سه موجود، و موجوداتی که در مقاله به آن ها اشاره شده می توانید نام آن ها را " گوگل" کنید و یا در باره آنان در " ویکیپدیا" بخوانید.(م.ن)

 

۴- ".......گفته شده رژیم حدود ۵۴۰۰ سردار دارد، که از ۵ یا ۶ کشور ونزوئلا ، بولیوی، هاتیتی ، نیگاراگوئه، گویان ، دومینیکن و... ویزای دائم گرفته اند و در آن کشورها هم امکاناتی برای شان ساخته شده تا در صورت تغییر شرایط در ایران به این مناطق فرار کنند و زندگی کنند.

 

تعداد سرلشکرها هم که همگی در گذشته مریدان خمینی بودند ۳۳ تا ۳۸ نفر بودند که در حال حاضر ۷ یا ۸ نفر آن ها با دارو دسته ی خامنه ای هستند( کسانی مثل محسن رضائی یا رشید برای خودشان دارو دسته ای راه انداخته اند) بعد از کنار کشیدن حسین علایی ( اولین فرمانده نیروی دریائی سپاه پاسداران ) و مرگ ۸ نفر دیگر از آن ها طی چند هفته اخیر از تعداد زنده ماندگان آن جمع کاسته شده است.... "

 

http://greencity20.blogspot.com/2011/12/blog-post_7266.html

 

نظرات خوانندگان:

صحت اطلاعات

ناظر

2012-02-19 06:58:53

اطلاعات نادرستی در این نوشته است. احمد وحید دستجردی، معاون وزارت دفاع بود که امروز برکنار شد. سابقه عملیاتی و امنیتی ندارد. مرتضی رضایی فرمانده سپاه در اوایل انقلاب و قایم مقام سپاه در دوره فرماندهی رحیم صفوی بود. بهتر است آقای نقره‌کار در مورد صحت اطلاعات منبع خود‌‌ دقت کند.

 

 

پنجشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۰ - ۲۳ فوريه ۲۰۱۲

"جنایتکار تحصیلکرده و غزلیات حافظ"

(بخش هشتم)

مسعود نقره کار

 

" .....سعید محسنی ( نائینی) زندان به زندان می گشت و درس شکنجه و بازجویی و کشتار می داد. او البته فقط به زندان های مرکز استان ها می رفت ، بازجوها و شکنجه گرها و زندانبان ها را از زندان های دیگر به زندان مرکزی می آوردند تا در کلاس تعلیم او شرکت کنند.من در اصفهان، شیراز، مشهد و تهران با او بودم. در زندان " هتل" (اصفهان) با حکم حاکم شرع و شخص موسوی اردبیلی رفت و آمد می کردم . هر کسی اجازه نداشت به این قتلگاه ورود کند.

 

سعید را در یکی از صحبت های اش خیلی عصبانی دیدم . او در واقع " ده فرمان" آیت الله شاهرودی را که برمبنای آن می باید دستگیری و بازجویی و شکنجه و اعدام عمل می شد با زبانی ساده ، اما پر ابهت و گاه ترسناک به شکنجه گرها و بازجوها و زندانبان ها تعلیم می داد:

 

"....نگذارید دشمن فرار کند، او را دنبال کنید و تا دستگیری و یا کشتن رهایش نکنید، اگر زخمی شد زخم او را مداوا نکنید ، بگذارید عفونت کند. اگر اظهار عجز و درد کرد و یا فریاد زد او را بزنید. در خانه های تیمی اگر احساس خطر کردید همه را بزنید. رحم نکنید. تمام وسائل را ضبط کنید و اگر لازم شد خانه را ویران کنید و کشته شدگان را زیر آوار بگذارید. اگر فراری به خانه ای پناه برد به آن خانه و محل وارد شوید. هرکس مزاحم کار شما شد از میان برش دارید ، فرق نمی کند زن باشد ، کودک باشد ، پیر یا جوان باشد، کسی که مزاحم کار شماست باید از بین برود. کارتان باید ایجاد رعب و وحشت باشد. به هر شکل ممکن، این را باید حلقه گوشتان بکنید".

 

به طرف مشهد می رفتیم. من و او در صندلی عقب نشسته بودیم. راننده جوان پاسداری بود و اسلحه اش را که کلاشینکف بود روی صندلی جلو گذاشته بود. سعید هم کلت اش را جلوی پای اش گذاشته بود.از داخل کیف اش اول دیوان عزلیات حافظ را در آورد و بعد یک کتاب قطور انگلیسی و کتاب دیگری که به لاتین نوشته شده بود. پرسید: "کتاب می خوونی؟" گفتم : "غیر از قران و کتاب های دینی کتابی نخوانده ام ". با تمسخر گفت : " قران؟ این کتاب مگر خووندن داره ؟" . راننده با ناراحتی برگشت و نگاهی به سعید انداخت . سعید با عصبانیت و صدای بلند به راننده گفت: ": جلوتو نیگا کن ، جلوتو نیگا کن، نبینم دفعه ی دیگه بر گردی و منو نیگا کنی، فهمیدی؟ ". راننده چیزی نگفت. سعید رو کرد به من و پرسید: " تو آنتونی گیدنز رو می شناسی؟ این کتاب انگلیسی یکی از کار های اوست". گفتم:" نه ، نمی شناسم" ، و عصبانی گفت :" برای همین است که انقلابتون داره راه دیگه ای میره. شما چطور انقلاب کردین؟ چطور می خواین نگه اش دارین؟ ". کتاب انگلیسی را جلوی روی من گرفت و گفت : " این مرد بزرگترین جامعه شناس دنیاست؟ آدم تا جامعه شناسی ندونه حتی بازجو و شکنجه گر خوبی از آب در نمی آد، این کتاب خیلی درس ها داره " . پرسیدم : " در باره بازجویی و شکنجه کردن هم داره؟" بهم ریخت ، زرد و عصبانی تر شد, دست جپ اش شروع به لرزیدن کرد . کتاب را روی صندلی گذاشت و با دست راست دست چپ اش را گرفت و تکرار کرد : " آروم حیوان، آروم" . راننده با تعجب از توی آینه نگاه اش کرد. تصمیم گرفتم دیگر از او سؤال نکنم، اصلن نمی شد از این آدم سؤال کرد. بعد دیوان حافظ را برداشت و جلو روی من گرفت . پرسید: " .. اینو که دیگه میشناسی؟ "گفتم :" بله می شناسم" . پرسید: " .. شعر از او حفظ هستی؟ " . گفتم : " نه" . با صدایی بلند پرسید: " تو از حافظ شعر حفظ نیستی ؟ په چرا زنده ای؟ هر ایرانی باید حافظ رو بخوونه و شعر های او رو حفظ باشه، شما که خودت کنار دست حافظ بزرگ شدی ، اونوقت شعر از او حفظ نیستی، باید شرمنده شد، من با شعر های حافظ زندگی می کنم".

 

ساکت شد. خیره ی جاده شد و شروع کرد با خودش حرف زدن:

 

" شما لیاقت اینها را ندارین ، لیاقت حافظ ، سعدی ، فردوسی، مولانا و نظامی رو، اینها در دنیا مثال و شبیه ندارن ، بهتر است همان مزخرفات را بخوانین "، و پشت سرش را چند بار محکم به پشتی صندلی کوبید، چشم های اش را بست و بعد از چند دقیقه خرخر اش شروع شد.

 

در یکی از شهر های مسیر کاری داشت و می بایست توقف کوتاهی می کردیم. راه بندان بود. شهدای جبهه را آورده بودند و تشییع می کردند. سعید نگاهی به جمعیت و تابوت ها انداخت و گفت: " مملکتی که رزمنده هاش اینها باشن هر روز باید شاهد تشییع جنازه باشه " و رو کرد به من و پرسید: " شما جبهه رفتین ؟ " . پاسخ دادم:" هنوز این سعادت نصیبم نشده ". با پوزخند گفت: " معلوم میشه آدم عاقلی هستی". راننده جوان باز ناراحت سر برگرداند تا چیزی بگوید. سعید با کف دستش صورت راننده را به طرف جلو چرخاند و با تحکم گفت: " مگه بهت نگفتم کارتو بکن ، فقط جلوتو نیگا کن ، این دفعه ی آخره که بهت تذکر میدم ، فهمیدی؟" . راننده با دلخوری و رنگ و رویی پریده به کارش ادامه داد.

 

در زندان وکیل آباد مشهد غروب بودکه می خواست تعلیم بدهد. اذان می گفتند. یکی دو تا از بازجوها و شکنجه گرها پا شدند که بروند نمار بخوانند. پرسید: " کجا؟" ، یکی از آن ها گفت : " وقت نماز است". با عصبانیت گفت: " برین اما دیگه بر نگردین". آن ها منصرف شدند و خواستند بنشینند اما به آن ها اجازه نداد و گفت: " گفتم: برین بیرون ، بیرون" و بیرون شان کرد . با همان زنگ صدا و شمرده شروع کرد

 

"....طوری با زندانی رفتار کنید که همان چند ساعت اول تخلیه شود، صبر نکنید والا اطلاعاتی که دارد می سوزد. نباید بگذارید به 24 ساعت برسد.آنقدر باید بزنید و فشار بیاورید که تخلیه شود.باید فکر کنید که از قربانی چیزی نمی دانید باید بگذارید خودش در باره خودش بگوید، باید خودش بگوید وقتی خودش بگوید دیگر در اختیار شماست . زندانی ای که می دانید اعدامی ست اما حرف نمی زند را می توانید با شلیک گلوله به بدن اش به حرف بیاورید. گلوله چهار جا دردناک است و دردش را نمی شود تحمل کرد ، شلیک به شانه ها و زانوها، محصوصا" سر زانو، مطمئن باشید این روش زندانی را به حرف می آورد و نشان خواهد داد که ما حوصله و وقت برای قهرمان بازی نداریم.""

 

در محلی دیگر در همین زندان وکیل آباد تعلیم می داد و صحبت می کرد، مثل همیشه حرف حرف او بود. معاون فرمانده سپاه ( جلیل طالشی) می خواست حرف بزند. سعید اجازه نداد و به او گفت بنشیند. معاون فرمانده سپاه با اعتراض جلسه را ترک کرد. جلسه بعد باز همین فرد وارد شد. سعید از او پرسید : "کی اجازه داده شما وارد این جلسه بشی؟ " معاون فرمانده سپاه گفت : " من احتیاج به اجازه ندارم هر جا دلم بخواد وارد می شم". سعید از او خواست نزدیک او بیاید. معاون فرمانده پذیرفت. وقتی به نزدیکی سعید رسید سعید چنان سیلی ی محکمی به او زد که او به در و دیوار کوبیده شد. معاون فرمانده را که مردی ورزیده و تنومند بود، بلافاصله بردند. سعید طبق عادت و بیماری اش بلافاصله دست جپ اش شروع به لرزیدن کرد. در برابر جمع با دست راست مچ دست چپ اش را گرفت و گفت: " ... آروم باش حیوون، آروم" و دست را چند بار به دیوار کوبید، و به تعلیم و صحبت های اش ادامه داد.

 

من بارها شاهد این دست اتفاق ها در سفرهایی که او را همراهی می کردم ، بودم. این سؤال هم بارها به ذهن من آمد که آدمی که نماز نمی خواند ، خواندن حافظ و جامعه شناسی گیدنز را برخواندن قران ترجیح می دهد، ریش اش را می تراشد ، با همکاران اش رفتار خشن و تندی دارد ، چگونه تحمل شده و چرا در چنین موقعیت مهمی قرار گرفته است؟ او البته آدم بی ایمانی نبود اما نگاه خاص خودش را به دین و ایمان داشت ، او وقتی از فردوسی و حافط و سعدی حرف می زد طوری وانمود می کرد و می خواست حالی من کند که ملتی که این بزرگان را داشته دین را دیگر برای چه می خواسته و می خواهد؟

 

البته بعدها متوجه شدم که چرا او در چنین موقعیتی هست و کسی نمی تواند به او چیزی بگوید. دلیل این بود که پدر سعید ، که یکی از بازرگانان متدین و متمول ایرانی در اروپا بود و کار تجارت می کرد از دوستان و نزدیکان آیت الله بهشتی بود. شنیدم که بهشتی هر چه داشت از پدر سعید محسنی داشت. بهشتی به توصیه پدر سعید، او را وارد سیستم قضایی کرد تا ضمن خدمت شاید متدین شود و به راه راست هدایت شود، البته متدین آن طور که پدر سعید می فهمید. سعید اما راه خودش را می رفت راهی که از عبادت جسارت را می فهمید و از جسارت خشونت و شقاوت را....."

**********

زیرنویس

* سلسله مطالبی که هشتمین بخش آن را خواندید، اظهارات یکی از کارکنان سابق قوه قضائیه حکومت اسلامی درشکنجه گاه ها و زندان های این حکومت است. او به عنوان شاهد تجاوزبه دختران و زنان زندانی، شاهد شکنجه واعدام زندانیان سیاسی و عقیدتی از گوشه هایی از جنایت های پنهان مانده ی جنایتی به نام حکومت اسلامی پرده بر می دارد. با توجه به اینکه در زندان ها حکومت اسلامی، شاغلین در زندان ها از نام های متعدد و مستعار استفاده می کردند ( و می کنند)، نام ها و فامیلی ها می توانند واقعی( و حقیقی ) نباشند.(م.ن)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

_________________________________________________________________

مقالات منتشر شده الزاما نقطه نظر، بيانگر سياست و اهداف نشریۀ اینترنتی نهضت مقاومت ملی ایران نميباشند. حق ويرايش اخبار و مقالات ارسالی برای هیئت تحریریۀ نشریه محفوظ است.