ای
نشسته خوش و
بر تخت کشیده
نخ
|
|
گر نخ و
تخت بماندت
چنین بخ بخ
|
نیک
بنگر که همی
مرکب عمر تو
|
|
همه بر
تخت همی تازد
و هم بر نخ
|
تو
نشسته خوش و
عمر تو همی
پرد
|
|
مرغ
کردار و برو
مرگ نهاده فخ
|
برتو،
ای فاخته، آن
فخ ترنجیده
|
|
ناگهان
گر بجهد تا
نکنی «آوخ»
|
ای
چو گوساله
نباشدت همه
ساله
|
|
شمر ماله
و نه سبز
همیشه طخ
|
با
زمانه نچخد
جز که
جوانبختی
|
|
گر جوان
است تو را بخت
برو بر چخ
|
لیکن
این دولت بس
زود به پا
چفسد
|
|
خر به پا
چفسد بیشک
چو دود بر یخ
|
بخت
چون با گلهٔ
رنگ بیاشوبد
|
|
سرنگون
پیش پلنگ
افتد رنگ از
شخ
|
بر
مکش ناچخ و بر
سرت مگردانش
|
|
گر
نخواهی که
رسد بر سر تو
ناچخ
|
که
بر آنجای که
پیوسته همی
خواهی
|
|
ای
خردمند تو را
بنل و نه آزخ
|
اندر
این جای
سپنجی چه
نهادی دل؟
|
|
چند
کاشانه و
گنبد کنی و
مطبخ؟
|
این
جهان مسلخ
گرمابهٔ مرگ
آمد
|
|
هر چه
داری بنهی
پاک در این
مسلخ
|
بر سر
دو رهی امروز
بکن جهدی
|
|
تات بیتوشه
نباید شد از
این برزخ
|
در
فردوس به
انگشتک طاعت
زن
|
|
بر مزن
مشت معاصی به
در دوزخ
|
ناصرخسرو » دیوان
اشعار» قصیدهٔ
شمارهٔ ۴۹
|
|
|