|
|
|
ای گرو
کرده زبان را
به دروغ!
|
|
برده بهتان
ز کلام تو
فروغ!
|
این نه شایستهٔ
هر دیدهورست،
|
|
که
زبانت دگر و
دل دگرست
|
از ره صدق
و صفا دوری
چند؟
|
|
دل قیری، رخ
کافوری چند؟
|
روی در
قاعدهٔ
احسان کن!
|
|
ظاهر و باطن
خود یکسان
کن!
|
یکدل
و یک جهت و یکرو
باش!
|
|
وز دورویان
جهان، یک سو
باش!
|
از کجی خیزد
هر جا خللیست
|
|
«راستی»،
رستی! نیکو
مثلیست
|
راست جو،
راست نگر،
راست گزین!
|
|
راست گو،
راست شنو،
راست نشین!
|
تیر اگر
راست رود بر
هدف است
|
|
ور رود کج، ز
هدف بر طرف
است
|
راست رو!
راست، که
سرور باشی!
|
|
در حساب از
همه برتر باشی!
|
صدق، اکسیر
مس هستی توست
|
|
پایهافراز
فرودستی
توست
|
اثر کذب
بود «هیچکسی»
|
|
به «کسی» گر رسی
از صدق رسی
|
صبح کاذب
زند از کذب
نفس
|
|
نور او یک دو
نفس باشد و بس
|
صبح صادق
چون بود صدقپسند
|
|
علم نورش از
آن است بلند
|
دل اگر
صدقپسندیت
دهد
|
|
بر همه خلق
بلندیت دهد
|
صدق پیش
آر که صدیق شوی
|
|
گوهر لجهٔ
تحقیق شوی
|
آنست صدیق
که دلصاف
شود
|
|
دعوی او همه
انصاف شود
|
وعدهٔ او
به وفا
انجامد
|
|
دلش از غش به
صفا آرامد
|
در درون
تخم امانت
فکند
|
|
وز برون خار
خیانت بکند
|
برفتد بیخ
نفاق از گل او
|
|
سرزند شاخ
وفاق از دل او
|
جامی
» هفت اورنگ »
سبحةالابرار
|
|
|
|
|
|