تقیزاده
از مخالف
دیرین سیاسی اش
میگوید؛ از
دکتر مصدق!
مصدق
و تقیزاده
در دوران
حیات سیاسی،
روابط و
برخوردهایی
باهم داشتهاند
که برای
محققان جای
دانستن دارد. اینک
که امکان ذکر
کردن نام
مرحوم مصدق
پیش آمده است
چند نکتهای
را که ممکن
است دیگران
نشنیده
باشند از
لحاظ ثبت و
ضبط تاریخی
در اینجا میآورم.
البته حتیالمقدور
سعی کردهام
نقل قولهای
شفاهی به
همان مضمون و
کیفیتی باشد
که شنیدهام. امیدوارم
به علت
سهوهائی که
در حافظه روی میدهد
اشتباه
عظیمی در
آنها پیش
نیامده باشد.
تقیزاده
میگفت چندی
پس از اینکه
با طرح تغییر
سلطنت در
مجلس پنجم مخالفت
کردیم، دکتر
مصدق از
مستوفیالممالک
و مشیرالدوله
و علاء و یحیی
دولتآبادی
و من دعوتی
کرد و از ما
خواست برای
ادامهی
مبارزه هیچ
نوع کاری را
در حکومت بعد
قبول نکنیم و
از همکاری
خودداری کنیم.
پس از اینکه
جمع متفرق شد
مرا نگاه
داشت و گفت
چون میدانم
برای شما از
نظر مادی
امکان آن
نیست که بیکار
بمانید
خوشوقت میشوم
تا به هر نحو
که مایل
باشید
ترتیباتی
بدهم که
زندگی شما
مختل نماند. البته
من تشکر کردم. مصدق
در آن دوره با
دلیری و
خودداری
تمام برکنار
ماند و تحمل
تبعید و
زندان هم کرد.
هم
از تقیزاده،
و هم از مهذبالدولهی
کاظمی شنیدم
پس از کوتاه
شدن دورهی
چهارسالهی
سنا به مدت دو
سال و بیکار
شدن
سناتورها،
تقیزاده
قصد مسافرت
به اروپا
برای معالجه
کرد. چون خرید
ارز تحت
نظارت بود
تقیزاده
کاغذی به
وزارت
دارائی نوشت
و به علت لزوم
معالجه در خارج
تقاضای
مبلغی ارز
بیش از آن
مقدار کرد که
مقرر شده بود
و ناچار این
موارد میبایست
در هیات دولت
مطرح شود. مصدق
هم موضوع
پیشنهاد
موافق وزارت
دارائی را در
جلسهی دولت
مطرح میکند،
ولی به تصویب
نمیرسد. پس
مصدق ضمن
نامهای
خصوصی در
معذرتخواهی
به تقیزاده،
مینویسد
چون دولت
موافقت
نکرده است که
به شما بیش از
میزان مقرر
ارز فروخته
شود و میدانم
که فعلا برای
شما پرداخت
تفاوت قیمت
ارز آزاد
امکان
ندارد، مبلغ
مورد اختلاف
طی یک قطعه چک
شخصی
فرستاده میشود
و انتظار
قبول آن را
بطور
دوستانه
دارم تا هر
وقت که امکان
پیدا کردید
مسترد
فرمائید. کاظمی
که دوست هر دو
بود کاغذ را
برای تقیزاده
میبرد.کاظمی
میگفت که سه
چهار روز پس
از آن، مصدق
نامهی تقیزاده
را نشان داد
که ضمن ابراز
تشکر، همان
چک را پس
فرستاده بود.
مصدق
این عمل را در
حق کسی کرد که
دربارهاش ضمن
نامهای به
روزنامه «طلوع»
در بارهی
حکومت حسین
علاء گفته
بود: «از روزی
که آقای تقیزاده
قرارداد ۱۹۳۳
را امضاء
نمودهاند
با تمام
روابط و
همکاری که در
دورهی
تقنینیه با
ایشان داشتهام
حاضر نشدم
حتی یکمرتبه
ایشان را
ملاقات کنم … مخالفت
من با جناب
آقای تقیزاده
به قدری است
که وقتی
شنیدم یکی از
هواخواهان
حکومت نظامی
و یکی از
اشخاصی که
برقراری این
حکومت را
تصدیق کرده
ایشان بودهاند
اعتراض من به
این حکومت
شوم صدها
مرتبه شدیدتر
شد.»(کارنامهی
مصدق،ص ۲۷۱)
تقیزاده
میگفت چند
روزی پس از
اینکه «قشونیها»
دکتر مصدق را
محبوس کرده
بودند عصری
در خانهام
زده شد. آمدند
و گفتند که یک
نظامی به اسم
سرلشکر آزموده
میخواهد با
شما ملاقات
کند. آمد و
صحبت کردیم. مضمون
حرفش این بود
که شما میدانید
که مصدق قرار
است محاکمه
شود و ما
درصدد جمعاوری
دلائل برای
تهیهی
ادعانامه
هستیم. از
جملهی
دلائل ما یکی
هم رسالهی
دکتری اوست
که راجع به
موضوع وصیت
در فقه شیعه
نوشته است و
در آنجا بعضی
مطالب را طرح
کرده است که
میتواند
مورد
استفادهی
در محکمه
برضد او باشد. پس
عباراتی چند
از آن کتاب را
به من نشان
داد. گفت اگر
شما هم به این
منظور کمک و طی
مشروحهای
تائید کنید
که او در این
نوشتهها
اصول اسلامی
را انتقاد
کرده است
دلائل ما محکمهپسند
و محکمتر میشود!
تقیزاده میگفت
بیاختیار
خندهام
گرفت هم از
اینکه مصدق
را نشناخته و
کتاب او را
نفهمیدهاند
و هم مرا. پس به
او گفتم، آقا
معلوم میشود
حرف درست و
دلائل حسابی
ندارید! بعلاوه
شما در این
نوع مطالب
علمی و
دانشگاهی حق
اظهار نظر
ندارید. بروید
و خودتان را
ملعبه نکنید
دست از این
کارهای غلط
بردارید.
مصدق
در محکمه
نظامی اشاره
گونهای
داره که ناظر
به همین سوءنیت
«دادستان» است،
آنجا که در
جواب سوال
رئیس محکمه
که «چه مذهبی
دارید» به
طعنه گفت: اگر
آقای
دادستان
اجازه بدهند
شیعه هستم. آن «دادستان»
غافل بود که
مصدق در جلسهی
مجلس مرتبط
به تغییر
سلطنت «اشهد ان
لا اله الله،
اشهد ان
محمدا رسولالله،
اشهد ان علیا
ولیالله» گفته
بود و تاکید
کرده بود که «من
مسلمان هستم
و قسم یاد
کردهام و
این کلامالله
مجید خصم من
باشد اگر
تغییری در
عقیدهی
خودم داده
باشم.»
مصدق
پیش از آنکه
متن این
رسالهی
علمی را که (نامش
را پیش از این
نقل کردهام)،
به دانشگاه
نوشاتل
تحویل دهد و
از آن دفاع کند
ترجمهای از
آن به فارسی
تهیه کرده
بود و برای
اینکه آراء و
عقاید علمای
وقت را نسبت
بدان بداند
سفری به
تهران کرد و
متن مترجم را
به نظر میرزا
ابوالقاسم
امام جمعه و
بعضی از
علمای دیگر
ارائه کرد،
تا اگر
انتقادی بر
نحوهی
استدلال و
بیان مطالب
آن هست اصلاح
شود و انتقادی
بر آن وارد
نباشد. بالاخره
پس از اینکه
به تایید آنها
رسید به دفاع
از آن پرداخت.
یکی از صحنههای
عجیب که «آن
دادستانی» برای
مصدق پیش
آورد قضیهای
است که منجر
به اعتصاب
غذای مصدق شد
و شرح آن ضبط
شدنی است. یکی
از روزهایی
که مصدق
دوران
زندان را میگذرانید
او را به
دادستانی
نظامی میبرند.
در آنجا پرس و
جوهائی از او
دربارهی
قتل رزمآرا
میشود. از
جملهی نکتههای
طرح شده توسط
پرسش کننده،
این بوده است
که شما
خودتان در
مجلس شورای
ملی ضمن حملهای
به
منصورالملک
گفته بودید
که اگر با
قرارداد نفت
موافقت کنی
سرت را میگذارم
کنار باغچه و
مثل گنجشک میکشمت!
(عبارتی از
این نوع) و این «حملهی
سیاسی و پارلمانی»
را میخواسته
است برای
منظور
خبیثانهی
حکومت دلیل
بشمارد. پس
مصدق دو دست
را محکم بر دو
گوش خود مینهد
به نحوی که
حرفهای
پرسش کننده
را نشنود. هر
چه سعی میکنند
او را به حرف
وادارند
موفق نمیشوند.
ناچار به
زندان بازش
میگردانند. مصدق
برای دفاع در
قبال توطئهی
تازهای که
بر ضدش زمینهسازی
میشد
اعتصاب غذا
کرد.
مصدق
یکبار دیگر
هم اعتصاب
غذا کرد و آن
موقعی بود که
متن
مدافعاتش در
یکی از محاکم
را، جراید
چاپ نمیکردند.
پس او به سکوت
در محکمه و
اعتصاب غذا
متوسل شد و
وضع مزاجیش
سخت و نگرانیآور
شد. چون حشمتالدوله
والاتبار
موضوع را به
شاه گفته بود
حسین علاء
دست توسل به
طرف
اللهیارصالح
دراز میکند
و ایشان به
ملاقات مصدق
میرود و
نتیجه آن میشود
که اعتصاب
غذا را در
قبال
پافشاری
نسبت به چاپ
شدن متن
مدافعات خود
میشکند.
*****
میدانیم
در 28 مرداد
اموال خانهی
مصدق به غارت
رفت و قسمتی
از آن دست به
دست میگشت. منقولاتش
را که برده
بودند چون
نشانهای از
ملکیت مصدق
نداشت میفروختند.
ولی بعضی از
کتابهای
ملکی او که
دارای نوشته
بود و به دست
این و آن میرسید
شناختنی بود. من
دو مورد را میشناسم
که یابندگان
خریدار دو
کتاب را به
مرحوم مصدق
برگردانیدند.
یک مورد
نسخهای از
ترجمهی
قاموس
فیروزآبادی
چاپ سنگی است
که متعلق به
مرحوم میرزا
هدایت وزیر
دفتر( پدر
مصدق) بود و پس
از پدر به
مصدق رسیده
بود.
این
کتاب را آقای
منوچهر
هنرمند در
مرداد سال ۱۳۳۴
از دستفروشی
میخرد و در
مرداد ۱۳۳۵
توسط
اللهیارصالح
برای مصدق میفرستد
و مصدق شرحی
به این عبارت
بر پشت کتاب مینویسد
و آن را به صالح
میبخشد:
«در ۱۷
آبان ۱۳۳۵
این کتاب
قاموس فارسی
که یادداشتهائی
به خط پدرم
دارد جناب
آقای
اللهیار
صالح به
احمدآباد
فرستادند که
چون نمیتوانم
از آن
استفاده کنم
به جناب
ایشان تقدیم مینمایم
که از
اینجانب به
رسم یادگار
حفظ فرمایند. دکتر
مصدق».
مورد
دیگر کتاب
بیانالسعاده
است که آقای
محمد حسین
اسدی صاحب
کتابفروشی
اسدی از
کتابفروشی
در جلوخان
مسجد شاه میخرد
و چون ملتفت
میشود که از
متملکات
مصدق بوده
است آن را به
توسط آقای
شیخ محمد
باقر واعظ
نهاوندی به
مالکش تقدیم
میدارد. ولی
مرحوم مصدق
طی مکتوبی به
آقای شیخ
محمد باقر مینویسد
کتاب را به
آقای اسدی
اهدا میکنم
و انتظار
دارم با قبول
آن بر من منت
بگذارند. همهی
این نکات
برای نشان
دادن روحیات
ممتاز مصدق و
استحکام
حیثیت و
شخصیت او
قابل ثبت و
ضبط است و نمیتوان
از بازگوئی
این نوع گوشههای
زندگی که
حاکی از
خصوصیات اخلاقی
اوست
خودداری کرد.
*****
یادداشتهای
پراکنده را
با نکتهای
به پایان میآورم
که دلالت
برهوش
تابناک مصدق
دارد و ان اتفاقی
است مربوط به
سفر امریکای
او برای شرکت
در شورای
امنیت.
راوی
گفت: مصدق میخواست
نامهای مهم
برای یکی از
مقامات درجه
اول آمریکا
بفرستد و میل
نداشت ماشین
نویس
آمریکائی که
در اختیار
داشت از
مضمون واقعی
آن نامه مطلع
شود. پس نامه
را بر سه
مضمون مختلف
که هر یک با
دیگری مغایر
بود تقریر
کرد و ماشیننویس
هر سه را
آماده ساخت. ماشیننویس
که در حیرت
مانده بود با
دلاوری از
مصدق به زبان
فرانسه پرسیده
بود اجاز میدهید
از شما سوالی
بکنم؟ مصدق
گفته بود بله
اشکالی
ندارد. ماشیننویس
میپرسد میخواهم
بدانم شما
چطور در یک
زمان و به یک
شخص سه نامهی
مغایر
یکدیگر مینویسید؟!
مصدق
با خنده وشوخطبعی
خاص خود گفته
بود: دختر
خانم! کاملا
واضح است،
برای اینکه
تو ندانی
کدام یک را
خواهم
فرستاد!
*****
یادش
گرامی و
روانش شاد
باد.
………….
نقل
از مجلهی «راهنمای
کتاب»، شمارههای
۸ تا ۱۲ آبان
تا اسفند ۵۷،
به قلم ایرج
افشار
منبع:
سه راه
جمهوری
_________________________________________________________________
مقالات
منتشر شده الزاما نقطه نظر، بيانگر
سياست و
اهداف نشریۀ اینترنتی
نهضت مقاومت
ملی ایران نميباشند. حق ويرايش
اخبار و مقالات
ارسالی برای
هیئت تحریریۀ نشریه محفوظ است.
|