۲۳ مارس ۲۰۱۶
کلید
واژه ی خنجری!
محمد
نوری زاد
یک: دیشب
رفتم به
تماشای فیلم
سینمایی ” ابد
و یک روز” اثر
چشمگیر جناب
سعید
روستایی . پیشنهاد
می کنم اگر
این فیلم را
ندیده اید
حتما برای
دیدنش وقت
بگذارید و
تماشایش
کنید. اثری
است سترگ و
بسیار
هوشمندانه
از کارگردانی
بسیار جوان. فیلم
گرچه بظاهر
سیاه و تلخ و برگرفته
از زندگی
آدمهای فقیر
و درمانده و
مطرود است
اما در دل
نویدها و
توصیه ها و
راهکاری شیوا
و شیرین دارد. شاید
محوری ترین
سخن فیلم این
باشد: جامعه ی
ما با هر
آشفتگی و
فساد و
اعتیاد و بی هویتی
ای که
گرفتارش
شده، در دل،
مستعد بروز
تیزهوشی ها و
نیکبختی
هاست. بشرطی
که از مواجهه
با آن گریز
نکنیم و
فداکارانه
به ترمیم
خرابی هایش
پای پیش
بگذاریم. در
همین مسیر،
شایسته می
دانم از فیلم
سینمایی ” لانتوری”
ساخته ی جناب
رضا
درمیشیان
نیز تقدیر
کنم. که فیلمی
خوش ساخت و
درگیر با
مسائل تلخ
اجتماعی است. عجبا
که این دو
جوان خوشفکر
و روشن ضمیر،
راه صد ساله ی
فیلمسازی را
یک شبه طی
کرده و شگفتی
ها بر کشیده
اند. این دو
فیلم را حتما
تماشا کنید. ابد
و یک روز همین
اکنون روی
پرده است. تا
نوبت به
لانتوری
برسد.
دو: این
روزها از
سخنان رهبر
در نخستین
روز فروردین
بسیار می
خوانیم و
بسیار نیز می
شنویم. جمعی
به تحلیل
جمله به جمله
ی سخنان
ایشان تیز می
شوند و جمعی
به پیدا
کردنِ سرِ
نخی از پس و پشتِ
قضایا سر می
دوانند. من
اما می گویم: شکست
های پی در پیِ
سرانِ نظام
مقدس در عرصه
های داخلی و
خارجی و
نبودِ حتی یک
نقطه ی روشن
در کارنامه ی
این نظام هردمبیل،
همه ی
مسئولین و
نمایندگان و
سردارانِ
سرگرم را
دچار پریشان
گویی کرده
است. شما
بگردید و در
میان
مسئولان و
سرداران
طرازِ نخست،
یک سخنِ درست
و منطقی پیدا
بکنید که در
همین یک سخن، فراز
و فرود منافع
ملی دیده شده
باشد. اگر
پیدا کردید!؟
چرا پیدا نمی
کنید؟ به این
خاطر که این
جماعتِ
نالایق
استخدام شده اند
برای پریشان
گویی. برای
نشانیِ غلط
دادن. برای
فریب. برای
بالا کشیدن
ها و آبرو
بردن ها و
ضایع کردن ها.
من نه که
بخواهم
خوبان را در
میان هر
جماعت نبینم،
بل اما نه که
رشته ها بدست
نابکاران
است، خیز
کشور به سمتِ تباهی
است و از
خوبان نیز جز
رفوکاری
کاری بر نمی
آید. در این
میان، رهبر
چرا پریشان
نگوید و با
همه ی خسارت
های
گُلدرشتی که
روس ها بر سرِ
کشور آوار
کرده اند،
پیوسته و
خستگی
ناپذیر کاسه
ها و کوزه ها
را بر سرِ
آمریکا
نشکند؟ رازش
را بگویم؟
سربسته
بگویم و
بگذرم تا بعد. باشد؟
بگویم؟ بگم؟
بگم؟ رازش را
در کلید واژه ی
” خنجر از پشتِ”
جناب
ولادیمیر
پوتین
بکاوید. مگر
یک جلد کلام
الله مجید
برای رهبر
هدیه نیاورده
بود؟ اگر سر
به نیستم
نکردند، در
باره ی این
کلید واژه
بعدها سخن
خواهم گفت و
خواهم نوشت.
سه: دکتر
ملکیِ
خودمان با قد
خمیده ای که
دارد و با
سلامتی ای که
ندارد، هفته
ی گذشته رفته
بود شیراز. از
شیراز رفته
بود یاسوج و
از یاسوج
رفته بود به
زادگاه
غلامحسین
خالدی همان
محیط بانی که حکم
اعدامش صادر
شده بود اما
عفو گرفت و
همین هفته ی
گذشته آزاد
شد. وقتی دکتر
ملکی زنگ زد
که من رفتم
یاسوج و
برگشتم، هم
به هموطنی
چون وی غرور
ورزیدم و هم
راستش را
بخواهید کمی
حسودی ام شد. که
چرا من
گرفتار تحصن
پای دیوار
زندان اوین بودم
و همراهش
نبودم در آن
سفر. پیرمرد
از جانب
دوستان لگام – که
خواهان لغو
اعدام هستیم – به
این سفر پای
نهاده بود و
با استقبال
خوب اهالی
مواجه شده
بود. من وقتی
به قامت
خمیده و جسم
رنجور دکتر
ملکی نگاه می
کنم، به تن و
بدن خودم می
گویم: بنگر و
خجالت بکش و
این همه آه و
ناله مکن!
فیس بوک: facebook.com/m.nourizad
اینستاگرام:
mohammadnourizad
تلگرام: telegram.me/MohammadNoorizad
ایمیل: mnourizaad@gmail.com
محمد
نوری زاد – چهارم
فروردین نود
و پنج – تهران
_______________________________________________________________
مقالات
منتشر شده الزاما نقطه نظر، بيانگر
سياست و
اهداف نشریۀ اینترنتی
نهضت مقاومت
ملی ایران نميباشند. حق ويرايش
اخبار و مقالات
ارسالی برای
هیئت تحریریۀ نشریه محفوظ است.
|