علی
شاکری زند
برگهایی
از زندگی
سیاسی
دکتر
شاپور
بختیار*
* * * * * * * *
*
بخش
نهم – ب
بختیار
یک شخص نیست؛
یک راه است؛
راه
امروز و
آیندهی
ایران
در بخش
نهم الف به
اینجا رسیدهبودیم
که: «در این
مرحله از
بررسی حاضر،
بجا و بل
سودمند
خواهدبود که
ملاحظاتی
کلیتر
دربارهی
مناسبات
سیاسی سنتی
در کشور ما که
هم از حقایق
بالا ناشی میشود
و هم واقعیات
تاریخی
دیگری بر
آنها گواهیمیدهد
نیز مطرحگردد»،
و نکاتی را در این
زمینه مطرح
کردیم.
حال
اضافه میکنیم
که یکی دیگر
از این نکات
اهمیتی است
که در کشور ما،
حتی در روابط سیاسی
که با سرنوشت
یک ملت پیوند دارد،
تا حد افراط،
به رعایت
اموری چون
شیخوخیت
دادهمیشود.
این رسم، که
منحصر به ما
ایرانیان
نیز نیست،
هرچند در
روابط خصوصی
و برخی از
مناسبات اجتماعی
پسندیدهاست،
هنگامی که
سخن از منافع
و مصالح یک
کشور در میان
است میتواند
سخت زیانبخش
باشد. در
بررسیهای
بالا چند بار
دیدیم که
دکتر سنجابی
با اینکه در
کاری پیشگام
نبوده به
هنگام جدیشدن
آن کار در
ردیف اول
قرارگرفتهاست.
اگر یادآوری
کنیم که وی پس
از
بازنشستگی ابتدا
نزد فرزندان
خود به
ایالات
متحدهی
آمریکا
رفته، در صدد
اقامت در آن کشور
برمیآید،
اما پس از
چندی، با
برخورد این
تصمیم با موانعی،
به ایران
بازمیگردد
و از کارهای
سیاسی نیز تا
حد ممکن دوری
میجوید
اهمیت این
موضوع روشنتر
میگردد.
در
مورد تجدید
فعالیت جبهه
ملی در سال ۵۶ دیدیم
کسی که پیش و
بیش از همه
بدین منظور
دامن همت به
کمر زده بود
شاپور
بختیار بود
که با کمک
داریوش فروهر
رهبر حزب ملت
ایران و رضا شایان
از جامعهی
سوسیالیستهای
ملت ایران در
صدد تشکیل
اتحاد
نیروهای
جبهه ملی
برآمد و پس از
قریب یک سال
کوشش در این
کار موفق شد.
اما دکتر
سنجابی که
ابتدا به
جمعیت
مدافعان
حقوق بشر مهندس
بازرگان
پیوسته بود
هنگامی که
کار دوستان
قدیمش روی
غلطک میافتاد
به میان آنان
بازگشت، و
البته به
عضویت هیأت
اجرائی موقت
هم انتخابگردید.
از این پس
اوست که
مرتباً میکوشد
تا در نقش
سخنگو
ظاهرگردد و
نه فقط بختیار
بر سر راه او
مانعی نمیشود
بلکه، چه بسا
که به علت
رقابتهای
سنّی میان
اشخاص، دکتر
سنجابی در
این جهت از
مساعدتهای
غیرمستقیم
دیگران نیز
بهرهمند میگردد.
یک نمونه از
این موارد
مصاحبهی
مطبوعاتی جبهه
ملی جدید
است که در روز
یکم
شهریورماه ۵۷
در منزل وی و
با حضور
خبرنگاران
داخلی و خارجی
برگذارمیشود.
در این
کنفرانس
مطبوعاتی،
هر چند که
بختیار و مهندس
کاظم حسیبی و
فروهر نیز
حضور دارند،
اوست که در
نقش سخنگو
ظاهر میشود
و ضمن بیان
اصول کلی
مواضع جبهه
ملی نقطهی
نظرهایی را
نیز که بعضاً
خاص خود او
بوده بیان میدارد.
در پاسخ به
پرسشی
دربارهی
آتشسوزی در
سینما رکس پس
از محکوم
کردن آن
جنایت و بیان
این که «جبهه
ملی ایران
هنوز اطلاع
صحیحی از این
حادثه ندارد»،
اظهاری که با
گذشتن تنها
سه روز از وقوع
حادثه
غیرمنطقی
نبوده،
اضافهمیکند
که «هیچ
ایرانی یا مسلمانی
به چنین
کاری تننخواهدداد۱.»
در حالی که
مفهوم
«ایرانی» شامل
اکثریت
مسلمان کشور
نیز میشد،
پیداست که
اصرار در
افزودن واژهی
«مسلمان» به
دنبال آن،
درست در
زمانی که با
همهی
آتشسوزیهای
یکسالونیمهی
پیش از آن به
دست
هواداران
خمینی اذهان
همگی متوجه
خرابکاران
پیرو او
بوده، جز این
که گوشهی
چشمی به
مرتکبان
واقعی جنایت
و رهبر آنان
باشد معنای
دیگری نمیتوانسته
داشتهباشد؛
و این درست
همان رفتاری
است که
کارگزاران
جبون
دیکتاتوری
حاکم آن زمان
نیز نسبت به این
حادثهی شوم
در پیش
گرفتند؛
آنان نیز بهمنظور
بیمهکردن
خود برای
آینده در
اظهارات
رسمی خویش
مسلمانان را از
چنین کاری مبری
اعلاممیکردند
یا
«کمونیست»ها
را مسئول آن
میخواندند۲.
آیا روش
اصولیتر
این نبود که
همزمان با
محکوم کردن
آن جنایت
گفتهمیشد
که چنین عملی
از هر ناحیهای
که سرچشمهگرفتهباشد
محکوم است. در
پاسخ به
خبرنگارانی
که از «عدمانطباق
بعضی از
قواعد
اسلامی با
شرایط
امروزی» میپرسند
نیز دکتر
سنجابی با بهفراموشی
سپردن خنجر
زهرآگین
ابوالقاسم
کاشانی در
پیکر نهضت
ملی، باگفتن
این که
روحانیت ایران
خرافاتی و
کهنهپرست
نیست، و
افزودن این
که آقایان
شریعتمداری
و خمینی گفتهاند
که مخالف
اصلاحات
نیستند،
بدون این که
با استناد به
اصل حاکمیت
ملی خط روشنی
میان ارتجاع
و دموکراسی
ترسیمکند،
از برابر
پرسش واقعی،
که دیدیم در
میدان عمل
قابلپرهیز
نبود، میگریزد۳.
در
مورد اعزام
نماینده به
کنگرهی
انترناسیونال
سوسیالیست
نیز با وضع
مشابهی
روبروییم. میدانیم
که دعوتنامه
برای شرکت در
آن مجلس که با
پادرمیانی
یکی از
دستیاران
دکتر سنجابی
صادرشدهبود
به نام وی
بودهاست.
اما در چنین
مواردی، در
صورت موافقت
خود دعوتشونده
و حتی در صورت
تصمیم
سازمانی که
وی به مناسبت
تعلق به
رهبران آن
دعوتشده،
تقاضای
تغییر آن به
نام کس دیگری
معمولاً
ممکن است. اگر
مصلحت جنبش
بیش از
مزایای شخصی
در نظر بود،
آیا تشخیص
این که شاپور
بختیار، با
احاطهی
استادانه اش
به زبان
فرانسه و
توان مکالمهاش
در سه زبان
انگلیسی و
آلمانی و
عربی، افزون
بر تجاربش در
سیاست ایران
و تجربهی
وسیعی که با
مشارکتش در
مبارزات
مردم فرانسه
در دوران جنگ
دوم جهانی در
سیاست بینالمللی
کسب کردهبود
و آن را با
تماس دائمی
با مطبوعات
فرانسه و
جهان در تمام
مدت
مبارزاتش در
کشور نیز
زنده
نگهداشته و
گسترش دادهبود،
برای انجام
این مأموریت
صلاحیت
بیشتری داشت
دشوار بود؟
اما میبینیم،
با این که حتی
بخشی از متن
سخنرانی
تهیهشده
برای آن
کنگره، و چه
بسا همهی
آن، به قلم
شاپور
بختیار است،
دکتر سنجابی
این مأموریت
را میپذیرد،
و در همان حال
با خودداری
از عزیمت به کانادا
به منظور خوشآمد
خمینی، از
انجام آن کار
بسیار حیاتی
در چنان
ایامی
امتناعمیورزد.
در حالی که
بختیار با رفتن
به چنین
مأموریتی میتوانست
از آن برای
بهتر
شناساندن
آرمان ملت ایران
و مبارزات صد
سالهی آن در
راه
دموکراسی به
مردم جهان
توجه عمومی
را، در خارج و
داخل کشور،
از تمرکز بر
تظاهرات یکسالهی
آخرِ حزباللهی
ها به سوی
نهضت ملی
ایران منعطفسازد،
و آن سفر را به
فرصتی طلایی
برای تغییر
توازن قدرت
در افکار
عمومی به نفع
ملیون تبدیلکند،
دکتر
سنجابی،
درست به
وارونه، با
تن زدن از
مأموریت
اصلی خود
سفرش را بهوسیلهای
برای پشتکردن
به راه مصدق و
سرسپردگی
ملیون نسبت
به خمینی
مبدلساخت.
میبینیم
که فساد و
انحطاط
فرهنگی و
سیاسی و
تسلیمپیشگی
که دامنگیر
بخشهای
وسیعی از
جامعهی
ماست، گرچه
با جمهوری
ملایان
وسعتی
بیسابقه
یافته اما،
با آن آغاز
نشده و در
زندگی ملی ما
و در میان
نخبگان آن
ریشههایی
نیرومند و
کهن داشتهاست.
در
نتیجهی
ملاحظات
بالا نیز،
همچنان که
بررسی رفتار
بسیاری از
انقلابیون،
بویژه در
جنبشهای
توتالیتر،
نشاندادهاست،
میتوان بار
دیگر این
نکته را
دریافت که
یاغیگری و
انقلابیگری
همیشه
مترادف با
آزادمنشی و
آزادگی
نیست، و در
بسیاری از
موارد میتواند
با روحیهی
اطاعتپیشگی
و تسلیمطلبی
توأم باشد، و
این دو رفتار
به ظاهر
متضاد در
موارد بسیار
چه بسا که در
شخص واحدی
مکمل یا لازم
و ملزوم
یکدیگر
باشند. در موارد
فراوان دیدهمیشود
که یاغیگری
جوانانی که
به پیروی از
شور جوانی،
هنگامی که آن
شور با کمبود
شدید آگاهی
نیز همراه میشود،
جان خود را
نیز در راه
هدفی مبهم یا
پوچ، و گاه
نیز شیطانی
فدامیکنند،
آن رفتار در
حقیقت
استتاری است
بر نوعی روحیهی
تسلیمطلبی
که،
ناخوشنود از
پدیداری
نشانههای
ضعف در مستبد
پیشین، در
جستجوی سرور
قدرتمندتری
ظهور و عمل میکند.
اریک فروم،
یکی از پایهگذاران
مکتب
فرانکفورت،
که پژوهشهای
وی در مورد
آزاردوستی (sadisme) و
زورگویی های
منشهای
جبون در
دستگاههای
ظلم و جور و در
جنبشها و
نظامهای
توتالیتر از
اهمیت بسیار
برخوردار
است، رفتارهایی
از این گونه
را ناشی از
«ترس از آزادی»۴،
که عنوان یکی
از مشهور
ترین آثار
اوست، میشمارد.
نهضت
مشروطه که
سران آن همه
از مردان و
زنان سیاسی
فرهیخته و
پخته ی
کشور بودند،
اگر هم
انقلاب
نامیده شود،
باید جنبه ی انقلابی
آن را بیش از
هر چیز در
اندیشه ی
بلند
بنیادگذاران
آن، که پدران
بنیادگذارشان
می نامیم،
و در نهادهای
بیسابقه ای
جستجوکنیم
که کشور
بدانها
مجهزشد و
هنوز هم کسی
نتوانسته
آنها را از اساس
زائل سازد.
به عکس، در
آن نهضت اثری
از یاغیگری و
انقلابیگری
نسنجیده که
تنها زاییده ی تحریکات
این و آن و
عوامل صرفاً
عاطفی بوده باشد، دیده نمیشود.
شخصیتهای
نیرومند این
نهضت هیچیک
در برابر هیچ
فرد و شخصیتی
در ماوراءِ
خود
زانونزدند و
زمام سرنوشت
خود و آن جنبش
دورانساز
را به دست کسی
که آنان را به
آلت
بلاارادهی
نیات خود
تبدیلکند
ندادند.
داستان
رضاخان که
نزدیک به
پانزده سال
پس از پیروزی
مشروطه و بیش
از هر چیز در نتیجهی
بحرانهای
بزرگ ناشی از
جنگ جهانی
اول و تجاوزات
نیروهای
بیگانه رخداد
به مرحلهی
دیگری از
تاریخ معاصر
ما تعلقدارد
و چهرهی
سران اصلی آن
نهضت را از
جهتی که
اینجا مورد نظر
ماست خدشهدار
نمیکند. در
آن زمان هم
دیدهایم که
مردی چون
مصدق پس از
کودتای سید
ضیاء و رضاخان
با عدم اطاعت
از فرمان
احمد شاه دایر
بر انتصاب
سید ضیاء
الدین
طباطبایی به
نخست وزیری و
اعلام رسمی
آن به پادشاه
و سرپیچی از
دولت
کودتاییِ
سید ضیاء ـ
رضاخان چه
درس تاریخی
آزادیخواهی
و شجاعتی به
دیگر مردان
سیاسی ما داد۵.
در
جنبش سالهای ۵۶ و ۵۷،
اگر منظور
تسلیم در
برابر جباری
به مراتب لگامگسیخته
تر از محمـدرضا
شاه و اِرادهی
فردی او بود،
آن هم با چشمپوشی
از حفاظ
آبرومندی
چون قانون
اساسی مشروطه،
چرا میبایست
یک ربعقرن
علیه آن حکومت
فردی مبارزهمیشد؟
فریادهای
اللهُ اکبر و
تظاهرات
تودههای
هوادار
خمینی نمیتوانست
برای پیروی
از آنان و
تسلیم به
رهبرشان
عذری
پذیرفتنی
باشد، چنان
که برای صدیقی
و بختیار
نبود؛ زیرا
وظیفهی
رهبران
سیاسی
راهنمایی
توده های
ناآگاه است
نه پیروی
منفعلانه از
آنها. در نهضت
مشروطه رهبران
آن نهضت
بودند که
سران دینی را
راهنمایی میکردند
نه وارونهی
آن. با چنان
روحیهای در
یک مرد سیاسی
مدعی پیروی
از مصدق باید
بر مردانی
چون احتشامالسلطنه،
دومین رییس
مجلس مشروطه
هزار افسوس
خورد که
هرچند یک
شاهزاده ی
قاجار بود
اما بدان
اندازه روشنبین،
فرهیخته و با
شخصیت بود که
در نجف مجتهد بزرگ
و متنفذی چون
آخوند
ملاکاظم
خراسانی را چنان
با هوشمندی،
اعتماد به
نفس و نفوذ
کلام خود
راهنماییکرد
که آن رهبر
دینی بود که
نظرش را
پذیرفت، نه
عکس آن۶. این
است تفاوت
میان یک مرد
سیاسی متکی
به خود و آگاه
از رموز
کشورداری با
یک مدعی
رهبری فاقد
اعتماد به
نفس و تنها
چالاک در
مانع تراشی برای
یاران خود (حمله
به دکتر صدیقی)
و آماده برای
طرد آنان (اخراج
دکتر بختیار).
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دربارهی این منش
ها فروم مینویسد
«منطبق ساختن
هویت خود با
یک قدرت
فسادناپذیر،
جاودانی و
فرهمند به فرد
امکان میدهد
که از فضیلتها
و فرهی آن
بهرهجوید.
بدین سان فرد
از نیرو،
غرور،
تمامیت و بالأخره
از آزادی
خویش چشممیپوشد
تا مگر به
ازاءِ آن
امنیت و
حیثیت جدیدی تحصیلکند.
او از این راه
سرگیجهی شک
و تردید را از خود
زائلمیسازد.
نام آن
خداوندگاری
که وی خود را
در پایش تسلیمکرده
مهم نیست؛
این
خداوندگار
خواه یک
سرکرده
باشد، خواه
یک حزب، یا یک
حکومت، یا یک
دین، یا فقط
یک رشته
اصول، مهم
این است که
فردِ خودآزار
(masochiste)
گویی از این
راه نجاتیافتهاست،
زیرا از این پس
دیگر برای او
کافی است که
اطاعتکند.
_______________________________________________________________
مقالات
منتشر شده الزاما نقطه نظر، بيانگر
سياست و
اهداف نشریۀ اینترنتی
نهضت مقاومت
ملی ایران نميباشند.
حق
ويرايش
اخبار و مقالات
ارسالی برای
هیئت تحریریۀ نشریه محفوظ است.
|