نشریۀ اینترنتی نهضت مقاومت ملی ایران

سایت رسمی N A M I R

صفحه نخست

 

 

بنیانگذار دکتر شاپور بختیار
National Movement of the Iranian Resistance
NAMIR

Founded by Shapour Bakhtiar

http://www.namironline.info

 

بیانیه‌ی

نهضت مقاومت ملی ایران

به مناسبت ۱۶ دیماه

روز پذیرش نخست وزیری

از سوی دکتر شاپور بختیار

 

هنگامی که حکومت ترس در اداره‌ی جامعه ناتوان مانده‌بود و محمـدرضاشاه پذیرفته‌بود که باید حکومت قانون به تمام معنی، یعنی رعایت قانون اساسی در همه‌ی شئون آن، که تعیین نخست‌وزیران بنا به رأی نمایندگان مردم در رأس آنها قرارداشت، برقرارگردد، از میان مدعیان دفاع از قانون اساسی که به جبهه ملی تعلق داشتند، به استثناء دکتر غلامحسین صدیقی و دکتر شاپور بختیار، کسی در خود همت و جسارت تشکیل دولتی منطبق با این ضوابط را نیافت.

آنان که نمی پذیرفتند از چه باک داشتند؟

نزدیک به دو سال بود که اننقادات و اعتراضات از خصلت مسالمت‌آمیز همیشگی خود، که در آخرین نامه‌ی تاریخی سه تن از سران جبهه ملی در خردادماه ۱۳۵۶ خطاب به پادشاه نمونه‌ی آنرا می‌بینیم خارج شده، به حالت تظاهرات هر روز تهدیدآمیزتر و خشن‌تر درآمده‌بود؛ بویژه با افتادن سایه‌ی شوم یک ایدئولوژی شدیداً مذهبی تحت رهبری پیروان روح‌الله خمینی بر آن. ویژگی دیگر این تظاهرات خصلت اجتماعی نیروهایی بود که در آنها شرکت می‌کردند: عمده‌ی این جمعیت ها اهالی جوان حاشیه‌های شهر یا حلبی‌آبادهایی بودند که به شهادت آمار موجود، خانواده‌هایشان پس از اِصلاحات ارضی و ورشکستگی واحدهای زراعی مصنوعی ناشی از این اصلاحات به شهرها سرازیر شده‌بودند؛ جوانانی که هرگز نه در هیچ جریان سیاسی شرکت کرده‌بودند و نه با امر سیاست و حقوق ملی و قانون کمترین آشنایی یافته‌بودند. با نبودن آزادی اَحزاب و اجتماعات، این عدم‌آشنایی با حقوق ملی و قانون حتی برای جوانان خود شهرها نیز، که با فعالیت سیاسی به معنای آن در کشورهای دموکراتیک، آشنایی دوری بیش نداشتند نیز تا حد بسیاری صادق بود. حتی در میان آن بخش از جامعه که روشنفکر نامیده می‌شدند نیز تجربه و در نتیجه آزمودگی در فعالیت سیاسی در راه دموکراسی که جز بر اَساس حقوق قانونی شهروندان نمی‌توانست باشد، بسیار سطحی مانده‌بود. گویی با تعطیل طولانی حقوق و آزادیهایی که امکان فعالیت سیاسی را فراهم میکرد، همه‌ی سنن مشروطیت باقیمانده از پدران مشروطه و حتی تجربیات نهضت ملی به رهبری دکتر مصدق از میان برخاسته‌بود. تنها سخن از آزادی باقیمانده‌‌بود، اما در حد شعارهای پوک.

برای مقابله با توده‌های بی‌شکل و بی‌فرهنگی که بدنبال خمینی و نُواب او به راه افتاده‌بودند و جلوداران آنان اَمثال رفیق‌دوست و لاجوردی بودند، وجود اَحزاب و سازمانهای سیاسی استخواندار دموکرات لازم بود؛ احزابی که با یک ربع قرن عدم تحرک ناشی از ممنوعیت دچار وضعی شبیه به وضع اَصحاب کهف شده‌بودند، و تا تبدیل مجدد به سازمانهایی هم متشکل و هم پرهوادار نیاز به زمان داشتند.

در چنین شرایطی آنان که خود را روشنفکران می‌پنداشتند، بدون آنکه خود آگاه باشند، در برابر صفوف بی‌پایان توده‌ی بی‌شکل و عربده‌جو، که در تمام جهان جز خمینی نمی‌شناخت بکلی مرعوب شده‌بودند، به دنبال آنها می‌رفتند و این رفتار را به حساب انقلابیگری خود می‌گذاشتند؛ از مارکسیستی که قول معروف مارکس: «مذهب افیون توده هاست» را می شناخت، تا «ملیونی» که رفتار مشروعه‌خواهان صدر مشروطه و خیانت ابوالقاسم کاشانی و آیت‌الله بهبهانی در۲۸ مرداد را هم دیده‌بودند! آنها عدم تمیز و عدم جرأت خود را به حساب یک انتخاب آزاد می‌گذاشتند.

درنتیجه مردانی چون دکتر غلامحسین صدیقی، دکترشاپور بختیار یا دکترمصطفی رحیمی که مخالفت خود با ولایت فقیه خمینی و جمهوری اسلامی او را درنهایت شجاعت، و با قبول عواقب آن، بیان می‌کردند، برای چنین جامعه‌ای گوهرهای نایابی بودند که گویی در هر قرن چند تن بیشتر از آنان ظاهر نمی‌شوند. در مقابل روشنفکرنمایانی بودند که برای عقب نماندن از قافله و بدنبال بردن کلاهی از این نمد در چاپلوسی از خمینی از یکدیگر سبقت می‌گرفتند. روشنفکرنمایی که با خروج خاندان سلطنت از کشور إحساس یتیمی می‌کرد در مقاله‌ای در روزنامه‌ی آیندگان خمینی را گاندی ایران خواند! گاندی ایران؟ همان رجاله‌ای که گفت «من تو دهن این دولت میزنم. من دولت تعیین می‌کنم.»؟ دیگری نوشت روزی که امام بیاید مردم دیگر دروغ نمی‌گویند، دزدی نمی‌کنند، قتل نمی‌کنند... (نقل به مضمون). و پس از اینکه خود حضرت امام پیشرو و فرمانده همه‌ی این خلاف‌ها و تبهکاری‌ها‌ شد تازه به او الهام شد که بگوید: «صدای پای فاشیسم می‌آید».

در چنین اوضاعی بود که می بایست شخصیتی برخوردار از عشقی بی‌پایان به ایران، و اعتقادات محکم به آزادی، حقوق قانونی ملت، حقوق بشر و شجاعتی درخور سازندگان بزرگ تاریخ، برای نجات میهن و مردم وارد میدان نبرد می‌شد. این شخص شاپور بختیار بود.

او که نبرد مردم قهرمان تبریز و دلاوری‌های ستارخان و باقرخان در برابر رجاله‌های مسلح محمـدعلی شاه را می‌شناخت، خود نیز فرزند سردار فاتح بختیاری، یکی از فاتحان تهران در برابر فوج قزاق‌های سرهنگ لیاخوف و نواده‌ی سردار اسعد بختیاری سالار فاتحان پایتخت در همان نبرد تاریخی و از سوی دیگر نواده‌ی نجف قلی خان صمصام السلطنه‌ی بختیاری بود که، پیش از فتح پایتخت، به نیروی سواران بختیاری و کمک مردم اِصفهان این شهر بزرگ کشور را از زیر یوغ محمـدعلی شاه آزاد کرده‌بود.

بختیار به هنگام پذیرفتن مسئولیت بزرگ خود از دشواری عظیم آن غافل نبود. می‌دانست که پادشاه بسیار دیر به این تصمیم رسیده‌است و می‌بایست دست‌کم از یک سال و نیم پیشتر که نامه‌ی سه تن از سران جبهه ملی خطاب به او نوشته شده‌بود اقدام به این کار می‌کرد. بسیاری از کسانی هم که برای طفره رفتن از انجام وظیفه بهانه‌ای می‌جستند می‌گفتند «دیر شده». اما بختیار معتقد بود که غریق را نمی‌توان به این دستاویز که «دیرشده» به حال خود رهاکرد و برای نجات او باید دل به دریازد.

او پس از طرح شروط خود برای پذیرش مأموریتش، که مهمترین آنها گرفتن رأی اعتماد دو مجلس پیش از صدور حکم نخست‌وزیری بود، موافقت خود را به پادشاه اعلام کرد.

او برای موفقیت بیش از هر چیز دیگر و حتی بیش از وفاداری ارتش، نیاز به پشتیبانی مردمی داشت که از سازماندهی محروم بودند و برای رفع این کمبود به زمان نیاز داشتند. اما اوضاع موجود و خیانت برخی از سران ارتش این زمان را به مردم و اولین نخست وزیر قانونی پس از یک ربع قرن نداد.

با اینهمه کار اصلی بختیار قراردادن یک انتخاب، یعنی راه ملی: دموکراسی و حکومت قانون، در برابر راه ضدملی، یعنی حکومت سیاه آخوندهای بیسواد و تبهکار، تحت نام تناقض‌آمیز «جمهوری اسلامی» بود.

«جمهوری» که اولین بند قوانین آن «من تو دهن این دولت میزنم» بود و بند دومش «من دولت تعیین می‌کنم

یعنی مردمی که خواست اصلی‌شان تعیین دولت ها بنا به اِراده‌ی ملت بود، که سالها نادیده گرفته شده بود، کارشان بجایی رسیده بود که یک قلدر بیسواد با تودهنی برایشان دولت تعیین کند.

آنچه نام بختیار را در تاریخ ایران جاودانه کرد این بود که در میان سکوت تأییدآمیز همه‌ی مدعیان به این قلدری شرم‌آور «نه» گفت. «نه» گفت تا در تاریخ نگویند یک ایرانی نبود که حق را به مردم بگوید و معنای آزادگی ایرانیان را، ایرانیانی که خود را «آزادگان» می‌خواندند، در عمل نشان دهد.

راه او همچنان راه امروز و فردای ایران است.

 

ایران هرگز نخواهدمرد

نهضت مقاومت ملی ایران

شانزدهم دیماه ۱۴۰۲