محمـدرضا
خوبرویپاک
نخبگان
محلی، جهانیسازی
و رویای
فدرالیسم
تو
وطن بشناس ای
خواجه نخست
مولوی
الف-
نخبگان محلی
حکایت
امروزی پارهای
نخبگان محلی
ایران، بهویژه
در «بلاد غریب»
بیشباهت به
گفته یکی از
ملیگرایان
افراطی
فرانسه (۱)
نیست که گفته
بود: من ایتالیاییها،
روسها،
اسپانیولیها،
انگلیسیها
و فرانسویها
را دیدهام
اما تاکنون
با بشر
برخورد و
آشنایی
نداشتهام.
نخبگان
محلی، بهویژه
غربتنشینان،
آنچنان
راجع به گروههای
گوناگون
قومی و اقلیتبودن
(۲) آنان داد
سخن میدهند
که دیدار با
ایرانیِ
غیروابسته –
به گروه قومی
و یا اقلیتی-
کمکم دارد
به آرزویی
حسرتآور
تبدیل میشود.(۳)
آنان با این
پنداربافیها
در داخل و
خارج کشور،
زهرابهی
بدگمانی و
کینهتوزی
را در میان
اقوام
ایرانی میپراکنند.
اگر
اصطلاح رایج
نخبگان گروههای
قومی را
درباره
«شونیسم فارس» –
باتوجه به اینکه
قومی به نام
فارس وجود
ندارد-
بپذیریم؛
محلیگرایی
این گونه
افراد به
درجهای است
که امروزه میتوان
آن را به شونیسم
محلی تعبیر
کرد.
چنین
به نظر میرسد
پارهای از
نخبگانِ
شکستخورده
در عرصه
سیاسی ملی،
شاید به هوای
غنیمتی و
نصیبی، به
هواداری
سرسختانه از
محلیگرایی
و قومگرایی
پرداختهاند.
زیرا گفتار و
کردار آنان
چنین القا میکند
که میخواهند
در سرزمینی
محدود و در
میان مردمی
به شمارِ کمتر
از عرصه ملی،
الیگارشی
تازهای را
بنا کنند و
خود اگر نه
رهبر، دستکم
از سرکردگان
آن باشند.
کردهای
ساکن ترکیه،
عراق،
ارمنستان،
سوریه و
آذربایجان،
غیربومیانِ
آن کشورها
هستند؛ در
حالیکه در
کشور ما چنین
نیست. وجود
هویتهای
گوناگون و همزیستی
اقوام با
یکدیگر در
ایران، بسی
ریشهدارتر
از کشورهای
اروپایی است
که پس از
رنسانس و
دوره
روشنگری
خواستند
دیگری و
دیگران را بشناسند.
در
ایران، بحث
درباره
فدرالیسم
بیشتر از آنچه
درخواست
اعضای گروههای
قومی باشد؛
محدود به
نخبگانی شدهاست
که خود را
برگزیده
گروههای
قومی میدانند.
اغلب اینان
به دام اغراق
و مبالغه در مورد
محلیگرایی
افتادهاند
و به گفته
هابس باوم،
گرفتار پیشملیگرایی
خلقی و مردمی
هستند (Protonationalisme populaire).
جمعبندی
استدلالهای
این گروه از
نخبگان را میتوان
به شرح زیر
بیان کرد:
- در
نزد اینگونه
نخبگان،
فدرالیسم،
آن اسم اعظمی
است که با
توسل به آن،
طلسم همه
خودکامگی
دولتمردان،
محرومیتها
و عقبافتادگیها
شکسته خواهد
شد. اما کمتر
دیده شدهاست
که علت
وجودی،
مسئولیتها،
ابزار و
صلاحیتها و
ارکان و نوع
فدرالیسم را
تعیین کنند.
از این روی
برخی
نخبگان، خود
را نماینده
مردم و خلق میدانند
و هواداری از
خودمختاری و
فدرالیسم را برای
خود واجب
عینی میدانند
تا با آن حد و
مرز جداگانهای
بیافرینند.
-
اقلیتسازی
و ملتسازی
یکی دیگر از
اشتغالات
فکری این
نخبگان است.
در حالی که
مسئله
ملی- در سده
نوزدهم
میلادی،
اساسا مربوط
به ملتهای
اروپایی زیر
ستم بود- که در
سده بیستم به
آسیا و
آفریقا
منتقل شد و در
آنجا جنبه
استعماری به
خود گرفت.(۴)
نخبگان ما هم به
دلائل
مختلف،
اقوام
ایرانی را
ملت مینامند
و از «استعمار
داخلی» داد
سخن میدهند.
-
تقلید از
کشورهای دیگر
به وسیله
برخی
نخبگان، بیتوجه
به تاریخ
ایران، یکی
از علل
آشفتگی در مفهوم
در امر
تمرکززدایی
است که
پیشینهای
دراز در
تاریخ ایران
دارد.
این
چنین
نخبگانی، به
این نکته
ساده و روشن
توجه ندارند
که از تاریخ
تشکیل دولت
به معنای نوین
آن در ایران،
هیچ گروهِ
قومی غیربومی(Allogène) در ایران
زندگی نمیکند.
گروههای
قومی بومی ما
تا به امروز،
در خاکی که
اغلب اوقات
به نام خود آنها
نامیده میشود،
زندگی میکنند
و شاید به
همین علت است
که رقابت،
کینهتوزی و
جنگ میان
اقوام، در
کشور ما کمتر
سابقه دارد.
چنین وضعی نه
تنها در منطقه،
بلکه در اغلب
کشورهای
اروپایی هم
کممانند
است.
محلیگرایی
بر اساس ایل و
عشیره و یا بر
اساس مذهب و زبان،
خطرهای
فراوانی
دارد و نمونههایی
از آن را پس از
فروریزی
اتحاد
جماهیر شوروی
در اروپای
شرقی و مرکزی
و در نسلکشی (Génocide) روآندا
دیدیم.
کردهای
ساکن ترکیه،
عراق،
ارمنستان،
سوریه و
آذربایجان،
غیربومیانِ
آن کشورها
هستند؛ در
حالیکه در
کشور ما چنین
نیست. وجود
هویتهای
گوناگون و همزیستی
اقوام با
یکدیگر در
ایران، بسی
ریشهدارتر
از کشورهای
اروپایی است
که پس از
رنسانس و
دوره
روشنگری
خواستند
دیگری و
دیگران را
بشناسند.
آنان از
اواخر سده
نوزدهم
موضوع هویتهای
گوناگون و
اقلیتسازی
را به
کشورهای
شرقی (اعم از
اروپا و آسیا) صادر
کردند و سبب
برهمخوردن
بافت
اجتماعی و
فرهنگ همزیستی
در این منطقهها
شدند.
برخی
نخبگان محلی
فراموش میکنند
که تاروپود
ملی هر کشور
تاریخی،
ساخته و
پرداخته
مردم در
درازای
تاریخ آن کشور
است. ماکس وبر
مینویسد:
تنها ادراک و
دریافتِ
تفاوتها با
جوامع دیگر
است که میتواند
اخلاق و آداب
مشترک را
پایهگذاری
کند. چنین
آدابی از
آبشخور
تطبیق با شرایط
طبیعی محیط و
تقلید از
همسایگان
سیراب میشود؛
همانگونه
که اعتقاد به
نیای مشترک،
اساس و پایه
تشکل گروه
قومی است.(۵)
فرهنگ
ایرانی به
معنای عام
آن، مشترک
میان همه
اقوام
ایرانی است.
موسیقی
ایرانی آینه
تقریبا
کاملی از
گوناگونی
فرهنگ
ایرانی است؛
هریک از
«گوشه»های
دستگاههای
موسیقی ما،
«راهی» به
دیاری و یا
مردمی از
کشور دارد.
هردِر،
نخستین کسی
است که بر این
نکته تاکید نهاد
که نیاز تعلق
به یک جامعه،
همپای دیگر
نیازهای
اساسی انسان
مثل خوردن و
نوشیدن
نیازی
بنیادی است.
وی نخستین
کسی بود که این
را گفت؛ تعلق
به جامعه،
نیاز اساسی
است. هِردر
هرگاه واژه
«ملی» یا «روح
ملی» را به کار
میبَرد،
منظورش
فرهنگ ملی
است. به این
سبب او با همه
صور تمرکز
ضدیت دارد.(۶)
نمونه
دیگر،
اشتراک
افسانهها
میان قومهای
مختلف
ایرانی است
که همه آداب و
تاروپودِ بافته
به دست مردم
را در خود جای
داده است.(۷) افسانههایی
که
یادبودهای
گذر از
تاریخی طولانی
است و مردم
ایران
تاکنون با
همه اغتشاشها،
یورشها و
حکومت
خودکامگان
نگذاشته و
نمیگذارند
نابود شود.
نقالی در
قهوهخانههای
ایران یکی از
راههای حفظ
این آداب
نیست؟ هر قوم
ایرانی
نوروز، رستم
و یا کاوه را
از آنِ خود میداند؛
آیا این
نشانهای از
همبستگی به تعلقات
ملی نیست؟
تاکنون
شنیده نشده
است که کردهای
ساکنِ ترکیه
داستانِ دده
قورقود را -که ترکها
به حق یا
بناحق از آنِ
خود میپندارند-
برای
فرزندان خود
حکایت کنند و
یا به نقل آن
در قهوهخانههای
ترکیه
بپردازند. در
حالیکه
همان کردها
برای برپایی
جشن نوروز،
۵۰ نفر کشته
می دهند(۸) و
هنوز خود را
از بازماندگان
کاوه آهنگر
میدانند. به
نظر مسلم میآید
که کردهای
ساکن عراق
نیز بختالنصر
را از خود نمیدانند
و یا به
قادسیه
افتخار نمیکنند.
نخبگان
محلی مانند
دیگر
سرآمدان و
نخبگان باید
امانتداران
واقعی فرهنگ
و تاریخ
مملکت خود
باشند. آنان
باید حافظان
خاطرات
تاریخی و
نگهبانان
نظام ارزشهایی
شوند که
تاریخ،
فرهنگ و تمدن
ایرانی بر آن
بنا شدهاست
و همبستگی و
سرنوشت
مشترک ما به
آن وابسته
است.
به
گفته ارنست
رنان، جوهر
یک ملت این
است که همه
افراد، نقاط
مشترک داشته
باشند. در
انسان چیز
والاتری از
زبان وجود
دارد و آن
اراده است. یک
ملت، اصلی
است روحی،
نتیجه
پیچیدگی
عمیق تاریخی،
خانوادهای
روحانی نه یک
گروه معین که
به وسیله
پیکر زمین
مشخص شود. یک
ملت،
همبستگی
بزرگی است که
بر اساس
فداکاریهای
گذشته و
احساس آنانی
که هنوز حاضر
به فداکاری
هستند تشکیل
میشود. حاصل
آنکه «ملت
بیشتر
مربوط به روح
است تا جسم».(۹)
روح هر ملتی
را باید در
فرهنگ آن جستوجو
کرد.
برخی
نخبگان ما
فراموش میکنند
که کینهتوزیهای
سیاسی
سازمانیافته
به وسیله
برخی
روشنفکران
اروپایی بر اساس
تئوریهای
ملیگرایی
خشن و تئوری
طبقات
اجتماعی در
سده نوزدهم
میلادی،(۱۰)
کشتار و
خرابیهای
وحشتناکی را
به بار آورد.
همان کینهتوزی
در دهه ۹۰ سده
بیستم و در
آغاز سده
بیستویکم،
موجب کینه و
بیزاری میان
قومهای
گوناگون و
جنگهای
خانمانبرانداز
شده و میشود.
محلیگرایی
بر اساس ایل و
عشیره و یا بر
اساس مذهب و
زبان،
خطرهای
فراوانی
دارد و نمونههایی
از آن را پس از
فروریزی
اتحاد
جماهیر شوروی
در اروپای
شرقی و مرکزی
و در نسلکشی (Génocide) روآندا
دیدیم. به قول
کارل پوپر،
هرچه تلاش برای
برگشت به
دوران
قهرمانی
جامعه ایلی
افزایش
یابد، تفتیش
عقاید، پلیس
مخفی و
گانگستریسمی
که صورتکی
رومانتیک بر
چهره دارد
افزوده میشود.
حاصل
این گونه
تفکر،
انجمادی
فکری و
اشتیاقی عمیق
برای
ساختمان
ایدهآلی
مجرد است. به
گفته آلبر
کامو، فاجعه
قرن ما در آن
است که کسانی
که از نظر
تاریخی بارِ
کشیدن طلب
آزادی را به
دوش داشتند،
از وظیفه خود
اعراض
کردند.(۱۱)
نخبگان
محلی مانند
دیگر
سرآمدان و
نخبگان باید
امانتداران
واقعی فرهنگ
و تاریخ
مملکت خود
باشند. آنان
باید حافظان
خاطرات
تاریخی و
نگهبانان نظام
ارزشهایی
شوند که
تاریخ،
فرهنگ و تمدن
ایرانی بر آن
بنا شدهاست
و همبستگی و
سرنوشت
مشترک ما به
آن وابسته
است. نخبگان
قومی و محلی
ایران مانند
دیگر نخبگان
ایرانی باید
نخست برای
استقرار
آزادی فردی
در سراسر
کشور تلاش
کنند و سپس به
«آزادسازی»
اقوام
بپردازند.
برقراری
نظام
استبدادی در
ایران – بهویژه
در دوران پس
از مشروطیت –
برای سلطه و
تفوق قومی
خاص نبوده
است؛ آنچه
که مورد
سرکوب قرار
گرفت و از
میان
برداشته شد،
آزادیهای
فردی بوده و
هست.
ب-
جهانیسازی
همانگونه
که در پیش
گفته شود،
ملت تجلی شکلگیری
اراده ملی-
مرکب از همه
گروهها اعم
از قومی و
غیره- است. به
همین دلیل
باید همه
گوناگونیهای
گروههای
مختلف حفظ
شود وگرنه در
روند جهانیشدنِ
کنونی که
خواستار
متحدالشکلشدن
همه اقوام و
ملتهاست،(۱۲)
همه ویژگیهای
هویت ملی از
میان خواهد
رفت. از این
روی، میبینیم
دولتها و
نخبگان
اروپایی
درصدد
پیداکردن
راه حلهایی
برای
جلوگیری از
جهانروایی
هستند:
در
این کشورها هریک
از دولتهای
ملی با توسل
به ابزار
گوناگون،
کوشش لازم را
برای حفظ
گوناگونیهایی
که تشکیلدهنده
هویت آنان
است، انجام
میدهند.
زیرا در
برابر نیروی
جهانمداری
که یکسانساز،
قهار و
خوارانگار
است، حاکمیتهای
ملی قرار
دارند که نمیخواهند
ویژگیهای
خود را از دست
بدهند.
فرهنگهای
قومی آنچنان
نقشی در غنای
فرهنگهای
ملی و حتی
قارهای
دارند که
کشورهای
اتحادیه
اروپا در
قراردادِ
مایستریخ
(ماده ۱۵۱) ذکر
کردهاند:
اتحادیه
باید برای
شکوفایی
فرهنگهای
هر کشور عضو-
با حفظ و
احترام به
گوناگونی ملی
و منطقهای –
کوشش کند تا این
میراث
مشترک،
شکوفا و قابل
استفاده
همگان شود.
واکنش
ضدِ جهانیسازی
دلائل
گوناگون
دارد؛ از یک
سو برای حفظ استقلال
نهادها،
سازمانها و
نظامهای
ارتباطی
موجود در محل
زندگی مردم
است و از سوی
دیگر آنکه
شبکه جهانی،
مرزهای زمان
و مکان را
نابود میسازد
و فرد و جامعه
پایگاه خود
را از دست میدهند.
از این روی،
جامعههای
مدنی در
کشورهای
غربی و دولتهای
ملی همه کوشش
خود را بهکار
میگیرند تا
خللی به هویتشان
وارد نیاید.
بیهوده نیست
برخی عصر
جهانیشدن
را عصر خیزش
دوباره ملیگرایان
میدانند.(۱۳)
نمونههای
واکنش ضدِ جهانروایی
را میتوان
در سطحی کوچکتر
در داخل برخی
کشورها دید.
آنجا که
دولت به زور و
قهر، ایدهئولوژی
و یا مذهب
خاصی را به
صورتی
بنیادی به همه
گروههای یک
کشور تحمیل
میکند،
هویت و
مقاومت در
میان گروههای
ناهمانند
(اعم از قومی و
مذهبی) پرورش
مییابد.
افراد این
گروهها
نهایت کوشش
را به خرج میدهند
که تا آنجا
که مقدور
باشد از
نهادهای
دولتی
بگسلند و پیشینه
تاریخی همزیستی
خود را با
دیگران هر
قدر هم که
طولانی باشد
مورد انکار و
تردید قرار
دهند. به این
ترتیب برای
خود هویت
جداگانه میسازند.
این واکنش
گروههای
ناهمانند در
برابر دولت،
خودکامهای
که تنها برای
منافع خود به
یکسانسازی
میپردازد،
کاملا طبیعی
به نظر میرسد.
نخبگانِ
چنین جامعههایی
وظیفه دارند
هویت و
مقاومت
جامعه در برابر
قدرت حاکم را
به صورت ملی و
همگانی در
آورند، نه آنکه
آن را در قالب
محلی و قومی
نگاه دارند؛
زیرا در این
صورت همه
رشتههای
عاطفی میان
مردم خواهد
گسست.
باید
توجه داشت که
جهانیسازی،
وابستگی
متقابل دولتها
را تشدید
کردهاست و
همه معانی
حاکمیت ملی
را خدشهدار
ساخته است.(۱۴)
دیده و اکنون
نیز میبینیم
که چگونه پس
از فروپاشی
امپراتوریها،
خلقها ضدِ
یکدیگر بهپا
میخیزیند.
جهانیسازی
با تضعیف
حاکمیتهای
ملی به سوی یک
بالکانیزاسیون
همگانی به پیش
میرود که
نمونههای
تاثرانگیز
آن را در دهه
اخیر شاهد
بودهایم.
از
بهاصطلاح
«جامعه بینالمللی»
نباید
انتظار هیچ
راه حلی را
داشت. تنها
توانایی ملتها،
خلقها و ایلها-
که بر حسب
پیشامدهای
تاریخی در
کنار یکدیگر
قرار گرفتهاند-
در پذیرفتن
دوسویه
یکدیگر و
تجمع آنهاست
که میتوان
به مقابله با
خطرات جهانروایی
بهپاخاست.(۱۵)
شاید
نیازی به
گفتن نباشد
که ملیگراییِ
بیگانهستیز،
بهویژه در
سطح محلی و
قومی،
گمراهی غرورآمیزی
را به وجود میآورد
که در آن تصور
میشود که هر
قوم و ملتی
قادر به هر
کاری هست و بهتنهایی
میتواند در
سطح جهانی
نقشی ایفا
کند. در حالیکه
امروزه با
توجه به ظهور
قدرت
فراجهانی و
اینکه دولتها
محکوم به
اتحاد با
یکدیگر
هستند در
داخل یک کشور
«خاطر به دست
تفرقه دادن
نه زیرکی است».
نمونههای
فراوانی از
ملیگرایی
بیگانهستیز
را میتوان
در کشورهای
مختلف و نیز
در همسایگان
ما ملاحظه
کرد. مانند
ادعای عراقیبودن
برای مردم
ساکن عراق و
ادعای سوریبودن
برای مردم
سوریه که هر
دو به قیمت
سرکوبی مردم
کُرد
انجامید.
فالانژهای
لبنان نیز میخواستند
به دنبال
فرضیه ملیگرایی
مذهبی،
مسیحیت را
برای عربهای
مسیحی علم
کنند که
نتیجه آن
ایجاد
گتوهای متعدد
برای
مسیحیان در
شرق بیروت شد.
آخرین نمونه
ناسیونالیسم
بیگانهستیز
ادعای ساحلِ
عاجیبودن (Ivoirité) برای مردم
ساحل عاج در
آفریقا که
دارد (در
ژانویه ۲۰۰۳
میلادی) به
جنگ داخلی منتهی
میشود.
پ-
رویای
فدرالیسم
فدرالیسمی
را که امروزه
بهویژه در
محافل چپ
ایران- بیشتر
از سوی برخی
از نخبگان
قومی- عنوان
میشود،
توهمی
شاعرانه
بدون توجه به
تاریخ و سنتهای
ما و بدون
مطالعه در
تاریخ،
سرنوشت
مشترک و
الزامهای
فدرالیسم
است.
در
آغاز،
فدرالیسم
برای تاسیس
دولت ملی در
مورد جوامعی
بود که به
دلیلهای
گوناگون
توانایی
تشکیل دولتی
متمرکز را نداشتند
و از سوی دیگر
میخواستند
با اتحاد
میان خود در
برابر دشمن
مشترک
ایستادگی
کنند.
در
آغاز،
فدرالیسم
برای تاسیس
دولت ملی در
مورد جوامعی
بود که به
دلیلهای
گوناگون
توانایی
تشکیل دولتی
متمرکز را
نداشتند و از
سوی دیگر میخواستند
با اتحاد
میان خود در
برابر دشمن
مشترک
ایستادگی
کنند. همه
جوامعی که در
جستوجوی
تعادلی
شایسته میان
وحدت ملی و
چندگانگی
ساختاری
(قومی،
مذهبی،
زبانی و غیره)
بودند،
فدرالیسم را
به عنوان یک
نظریه سیاسی
پذیرفتند
اما توفیق،
رفیق اکثر
آنان نبود. در
کشورهایی هم
که فدرالیسم به
موفقیت نسبی
دست یافت
هنوز انبوهی
از مشکلات همزیستی
برجاست:
-
اتحاد
شوروی،
کشوری فدرال
بود که
امروزه به ۱۴
جمهوری
مستقل تقسیم
شده است؛
-
یوگسلاوی
فدرال،
امروزه به
صورت
صربستان، اسلوونی،
بوسنی و
هرزگوین،
کرواسی،
مقدونیه و
کوزوو در
آمده است؛
- در
کانادای
فدرال، مردم
کبک فرانسهزبان
و مردم مناطق
غربی به
دنبال
استقلال خود هستند؛
-
مبارزانِ
آسامی،
پنجابی و
کشمیری در
هندِ فدرال
برای
استقلال
مبارزه میکنند؛
- در
مکزیک،
فدرالیسم
قادر به
جلوگیری از
ورشکستگی
اقتصادی و حل
جنبش چیاپاس
نیست که این
خود نشاندهنده
حلنشدن
مسئله همزیستی
است؛
- در
نیجریه و
کامرون نیز
جنبشهای
جداییخواهانه
ادامه دارد؛.
- در
استرالیا،
کهنبومیان (Aborigènes) تقاضای
حفظ حقوق و
ویژگیهای
خود را دارند
تا آنجا که
سازمان ملل
حقوق آنان را
به رسمیت
شناخته است؛
- در
ایالات
متحده
آمریکا،
فدرالیسم با
همه قانونگذاریهای
نوین هنوز
مشکل فقر
روزافزون
سیاهپوستان
را حل نکردهاست؛
- در
امارات عربی
متحدهِ
فدرال نه از
انتخابات
اثری هست و نه
از احزاب سیاسی
و این خود
نمونه جالبی
برای ملتسازی
و تقلید از
بیگانگان
است؛
- در
آلمانِ
فدرال دولت
هنوز
نتوانسته
است حقوق
فرهنگی
اسلاوهای
ساکن آلمان
(سورابها) را
به گونه کامل
تامین
کند؛(۱۶)
- در
مالزی با
تغییرات
فراوانی که
این فدراسیون
به خود دیده
است و با
جداشدن سنگاپور
از آن، هنوز
فدرالیسم
قادر به حل
مشکل همزیستی
میان مالزیها،
مالهها و
چینیها
نشده است.
برنامههای
اقتصادی،
تبعیضهای
فراوانی
میان مناطق و
مردم ساکن
این کشور پدید
آورده است و
هماکنون
نیز جنبشهای
جداییخواهان
در آن فعال
هستند؛
نظریه
فدرالیسم که
در آغاز برای
آشتیدادن
یگانگی دولت
با ناهمگونی
گروههای
داخل یک
جامعه بود،
امروزه گاه
سبب عمده تنش
و کشمکش است.
-
پاکستان را
که از سال
۱۹۷۳ روش
فدرالی
برگزیده
است، با توجه
به مشابهتهایی
که از لحاظ
تجمع ایلها،
کوچنشینی و
تفاوت توسعه
مناطق با
ایران دارد
به عنوان
نمونه آخرین
ذکر میکنم:
قانون
اساسی این
کشور در
موارد بسیار
به مانند
قانون اساسی
هند، بهویژه
در مورد
تقسیم
اختیارات
میان مرکز و
استانهاست.
چهار ایالت
بلوچستان،
ایالت سرحدی
شمال غربی،
پنجاب و سند
تفاوتهای
فراوانی
دارند. ۶۰
درصد مردم
کشور در ایالت
توسعهیافته
پنجاب سکونت
دارند. در
حالیکه
بلوچستان با
داشتن وسعتی
به اندازه
نصف مساحت
کشور، تنها
پنج درصد
مردم
پاکستان را
در خود جای
دادهاست و
بهرهی
اندکی از
پیشرفتهای
صنعتی و مدنی
بردهاست. در
نتیجه،
رقابت میان
پنجاب و دیگر
ایالتها به
تنشهای
دیگری که در
این کشور
وجود دارد
اضافه میشود.
مانند تنش
میان اهالی
سند، موضوع
مهاجران
(پناهندگانی
که از هند به
پاکستان
آمدهاند) که
به تمام
صنایع
پاکستان و
خدمات عمومی کلان
شهری مانند
کراچی تسلط
دارند؛ این
در حالی است
که طبقه
کارگر مرکب
از پشتو و
بلوچهاست.
در بلوچستان
تنش میان
پشتو و بلوچ
ادامه دارد و
سرانجام آنکه
ایالت سرحدی
شمال غربی از
لحاظ
اقتصادی وضع
بهتری از
بلوچستان
دارد. در این
ایالت قانون
و نهادی به
نام (Federaly Administred Tribal Agency FETA) برای ایلهایی
که در آن
منطقه زندگی
میکنند
وجود دارد که
به علت نبود
حاکمیت
قانون
ِفدرال، از
خودمختاری
وسیعی
برخوردارند
و اغلب به
سرکشی و
طغیان میپردازند.
این روش به
وسیله
انگلیسیها
به وجود آمدهبود
تا از مزاحمت
ایلها
جلوگیری شود.
موضوع تقسیم
منابع آب که
آن هم به
وسیله
انگلیسیها
ایجاد شده
است، یکی
دیگر از
موارد تنش
دائمی میان
ایالتهاست.
افزون بر آنچه
ذکر شد به
هنگامی که
حزب حاکم در
حکومت فدرال
با احزاب
حاکم در
ایالتها
تفاوت دارد،
تنشها و
سرکشیها بهویژه
در ایالت
پنجاب بالا
میگیرد.
آن
گروه از
نجبگان قومی
که ایدهئولوژی
محلیگرایی
را مقدم بر
بشر تلقی میکنند
(انتخابِ
رفتاری
اعتقادی به
جای رفتاری
مسئولانه) از
خطرهای چنین
تقدمی، بهویژه
در جامعه ما
غافلند. زیرا
نهتنها
بهانه به دست
حاکمان میدهد
تا خشونت بیشتری
را بهکار
گیرند و از هر
گونه
رواداری
بپرهیزند،
بلکه افراد
گروه قومی را
نیز تنها در
چهارچوب طبقاتی
و یا بهتر
بگوییم در
محدوده
اجتماع
قومی، محلی و
یا زبانی جای
میدهند و
قفل دیگری بر
«زندان سکندر»
میافزایند.
بدیهی
است بر سر آن
نیستم که
تمام
نارساییها
را که علل
گوناگون
اقتصادی و
اجتماعی
دارند، به
حساب
فدرالیسم
بگذارم. اما
نظریه فدرالیسم
که در آغاز
برای آشتیدادن
یگانگی دولت
با ناهمگونی
گروههای
داخل یک
جامعه بود،
امروزه گاه
سبب عمده تنش
و کشمکش است.
اشتباه
عمده مبلغان
چپگرای
فدرالیسم
این است که
خیال میکنند
هر جنبش
جداییخواهانه
و یا
خودمختاریطلبی
الزاما چپ
است و قابل
احترام که
نمونه کاملی
از ایستایی
طرز تفکر و
یادگار
آموزههای
حزب توده است.
در حالیکه
در ایتالیا
(با گزینش روش
خود مدیری و
منطقهمداری)
و در بلژیکِ
فدرالشده،
نه تنها
اتحادیه
شمال در
ایتالیا و
جنبش فلاماندها
در بلژیک چپ
نیستند،
بلکه تمایلات
افراطی راست
در آنها
بسیار قوی
است.
آن
گروه از
نجبگان قومی
که ایدهئولوژی
محلیگرایی
را مقدم بر
بشر تلقی میکنند
(انتخابِ
رفتاری
اعتقادی به
جای رفتاری مسئولانه)
از خطرهای
چنین تقدمی،
بهویژه در
جامعه ما
غافلند. زیرا
نهتنها
بهانه به دست
حاکمان میدهد
تا خشونت بیشتری
را بهکار
گیرند و از هر
گونه
رواداری
بپرهیزند،
بلکه افراد
گروه قومی را
نیز تنها در
چهارچوب
طبقاتی و یا
بهتر بگوییم
در محدوده
اجتماع
قومی، محلی و
یا زبانی جای
میدهند و
قفل دیگری بر
«زندان سکندر»
میافزایند.
این ایدهئولوژی
تمایزطلبانه،
فردگرایی را
در ذهن و روح
حاکم میکند
و راه را به
روی دشمنیهای
فرضی و پیشداوریهای
غرضی میگشاید؛
بهگونهایی
که جایی برای
بشردوستی
باقی نمیماند
و افراد گروه
قومی بی هیچ
دلیلی، گروه
قومی دیگر و
اعضای آن را
دشمن خود
تصور میکنند.
بدیهی است
منظور از
بشردوستی آن
نیست که چون
همه را اعضای
خانواده
بشری میدانیم،
تفاوتها و
گوناگونی
آنان را
انکار کنیم.
اما لزومی
ندارد که فرد
را در یک گتو
ویژه محبوس
کنیم؛ بلکه باید
از او خواست
که هویت
فرهنگی خود
را با زندگی
شخصیاش در
آمیزد و در
همان حال
فعالانه در
امور عمومی
مداخله کند.
نهایتِ
محلیگرایی،
بیاعتنایی
به همانندیها،
اشتراک منافع
و سرنوشت
مشترک است.
پافشاری
برخی نخبگان محلیگرا
به تفاوتهای
اغراقآمیز
و یا بهکلی
ساختگی، بیتردید
زایندهی
بیزاری است.
اگر هم در
آغاز، داعیهداران
آن انکار
ورزند
سرانجامی جز
جداییخواهی
و گرفتاریها
و پریشانیها
نخواهد بود
که – برابر آنچه
در جاهای
بسیار
شاهدیم – در
وهله نخست
گریبانگیر
جامعهایی
میشود که آنگونه
گزافها را
به نام او
عرضه میدارند.
بدیهی
است که
قوانین و
نهادهای
مردمی و
دموکراتیک
باید مشارکت
فرد را تضمین
کنند و در
همان حال
نجبگان قومی
نیز وظیفه
دارند که
قابلیت شخصی
افراد را
برای رسیدن
به هدف
مشارکت
آماده کنند و
آن را متعالی
سازند. آنچه
باید مورد
نفی و طرد
قرار داد،
تفکر سلطه است
و آنچه باید
ایجاد کرد،
حاکمیت مردم
از راه انتخابات
آزاد و کنترل
قدرت است.
دموکراسی
عبارت است از
واداشتن
همگان به
احترام هرچه
بیشتر
گوناگونیها
با رعایت قوانینی
که آزادانه
تهیه و تصویب
شدهباشد.
تجربه
جوامع
دموکرات و
آزاد نشان میدهد
که تحقق
آزادی و
تضمین آن،
جامعه را به
انشقاق و
تشکیل خُردهاجتماع
نمیکشاند،
بلکه راهی به
دیار همزیستی
و همیاری میگشاید
و بنا به گفته
ادگار مورن
(۱۷) جامعهشناس
فرانسوی،
یگانگی
چندگونه به
وجود میآورد(Unité multiple).
برعکس در
جوامعی که
دگراندیشی
جرم تلقی شود،
راه تبادل
فکری و
بهزیستی
اجتماعی
مسدود میشود
و حاکمان با
سرکوبگری در
پی یگانگی یکپارچهای
هستند که
گروهها و
تیرهها آن
را بر نمیتابند.
نهایتِ
محلیگرایی،
بیاعتنایی
به همانندیها،
اشتراک
منافع و
سرنوشت
مشترک است.
پافشاری
برخی نخبگان
محلیگرا به
تفاوتهای
اغراقآمیز
و یا بهکلی
ساختگی، بیتردید
زایندهی
بیزاری است.
اگر هم در
آغاز، داعیهداران
آن انکار
ورزند
سرانجامی جز
جداییخواهی
و گرفتاریها
و پریشانیها
نخواهد بود
که – برابر آنچه
در جاهای
بسیار
شاهدیم – در
وهله نخست
گریبانگیر
جامعهایی
میشود که آنگونه
گزافها را
به نام او
عرضه میدارند.
در
برابر بحران
کنونی که
گریبان
حاکمیت انحصاری
و فراگیرِ
ملتهای
جهان را
گرفته است،
باید روابط
دیگری در داخل
کشور میان
مقامها و نواحی
مختلف ایجاد
کرد. نویسنده
ناگزیر از
تکرار و
تاکید است که
در نظم نوین
جهانی مورد
نظر قدرتهای
بزرگ به غیر
از حق مداخلهای
که برای خود
قائلاند،
روش
فدرالیسم را
برای تمام
کشورهای خاور
نزدیک و نیز
کشور ما به
بهانه حل
مسئله اقلیت
ها پیشنهاد
میکنند.(۱۸)
نهتنها
برای مقابله
با اینگونه
طرحهای
مداخلهجویانه،
نهتنها
برای حفظ
هویت غنیتری
که تعلق به
ملت ایران
دارد، نهتنها
برای پاسخگویی
به اغراقهای
محلیگرایان،
بلکه برای
بهروزی و
تفاهم ملی
باید به چارهاندیشیهای
گوناگونی
دست یازید و
نویسنده
پیشنهاد خود
را بدین گونه
خلاصه میکند
که: با
واگذاری
قدرت تصمیمگیری
و اجرا به
منطقهها،
شهرستانها
و دهستانها،
روشهایی که
راههای کلی
آن بهوضوح
در قانون
اساسی پیشین-
بی قصد دفاع
از کل آن- و
قانون انجمنهای
ایالتی و
ولایتی وجود
دارد، میتوان
به نوعی از
خود مدیری
رسید که سر
آغازی است
برای
دموکراسی
مشارکتی و
واگذاری کار
مردم به مردم.
یارینامه
ایران:
هوّیت،
ملیّت،
قومیت، به
کوشش دکتر حمید
احمدی،
موسسه
تحقیقات و
توسعه علوم
انسانی،
تهران
زمستان ۱۳۸۳
ـــــــ
- Joseph de Maistre, (1753- 1852)
2 –
برای شناخت «
اقلیتسازی»
در منطقه
خاور میانه و
بالکان،
بنگرید به Corm Georges, L’Europe et l’Orient, de la balkanisation à la libanisation. Histoire d’une modernité inaccomplie, La découverte/ Poche, Paris 2002 ,صص
۹۳ – ۹۲
۳ –
نک، « نگرسی بر
سرکوب اقلیتها
…» ، پایگاه
گویا در
انترنت،
هفتم ژوئن
۲۰۰۳. مقاله
برای « هموطنان
و همقبیلهایهای
گرامی» نوشته
شده است. میتوان
چنین تصور
کرد که هموطنانی
هستند که همقبیلهای
نیستند و همقبیلهایهای
وجود دارند
که هموطن
نیستند!!.
۴ – Karl Polanyi, La grande
transformation, Gallimard, paris,
1983, p. 210, 3
5 – Danille Juteau-Lee, « La sociologie
des frontières ethniques
en devenir », in Frontières
ethniques en devenir,
Ottawa, les éditions de l’Université
d’Ottawa, 1979, pp. 3- 18
6 – آیزیا
برلین، در
جستوجوی
آزادی،
مصاحبههای
رامین
جهانبگلو،
ترجمه خجستهکیا،
نشر گفتار،
تهران،
۱۳۷۱، صص
۱۲۵-۱۲۲-۱۱۳ -۱۱۲
۷ –
درباره نقش
افسانهها
در همبستگی
ملی، بنگرید:
Gabriel Galice, Du peuple Nation, Mario Mella
Edition, Lyon, 2002
8 –
از همین
نویسنده
Une République éphémère au Kurdistan, L’Harmattan, Paris 2002, p. 285
9 – George Burdeau, L’état,
Seuil-Points, Paris, 1970, p. 35
10 – Julien Benda, La trahison des clercs, J.J. Pauvert (rééd.), Paris 1965, p. 29
11 –
مصطفی
رحیمی،
تراژدی قدرت
در شاهنامه،
انتشارات
نیلوفر،
تهران، ۱۳۶۹
، ص ۱۲۹
۱۲
– J. Julliard,in Le Monde
des débats, Janvier 2001, Paris.
13 –
برای اطلاع
بیشتر نک:
مانوئل
کاستلز، عصر
اطلاعات:
اقتصاد، جامعه
و فرهنگ، ح ۲ ،
قدرت و هویت،
ترجمه حسن چاووشیان،
تهران، طرح
نو، ۱۳۸۰
۱۴
– B.Badie, Les États sans souveraineté,
Fayard, Paris 1999
15 – A. Fountain, « Jusqu’à la dernière minute, la violence » Le Monde
15/12/99.
16- Denis de Rougemont (SD), Dictionnaire international du
Fédéralisme, Bruylant, Bruxelles, 1994, pp 420- 422, 391 – ۳۹۳ .
۱۷
– Edgar Morin
_______________________________________________________________
مقالات
منتشر شده الزاما نقطه نظر، بيانگر
سياست و
اهداف نشریۀ اینترنتی
نهضت مقاومت
ملی ایران نميباشند.
حق
ويرايش
اخبار و مقالات
ارسالی برای
هیئت تحریریۀ نشریه محفوظ است.
|